گنجور

 
جویای تبریزی

بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا

باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا

شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است

آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا

چشم پرخون جگر جام می گلناری

موج صهبا طپش بسمل رنگ است اینجا

در پس پرده غم حسن کلامم مخفی است

قفل گنجینهٔ لبها دل تنگ است اینجا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

سخن از صلح مگو، عالم جنگ است اینجا

صحبت شیر و شکر، شیشه و سنگ است اینجا

حاصل دلشکنی غیر پشیمانی نیست

مومیایی، عرق خجلت سنگ است اینجا

چه کند کوچه و بازار به دیوانه ما؟

[...]

بیدل دهلوی

در خموشی همه صلح است‌، نه جنگ است اینجا

غنچه شو، دامن آرام به چنگ است اینجا

چشم بربند،‌ گرت ذوق تماشایی هست

صافی آینه در کسوت زنگ است اینجا

گر دلت ره ندهد جرم سیه‌بختی تست

[...]

فرخی یزدی

سخت با دل، دل سخت تو به جنگ است اینجا

تا که را دل شکند شیشه و سنگ است اینجا

در بهاران گل این باغ ز غم وا نشود

غنچه تا فصل خزان با دل تنگ است اینجا

نکنم شکوه ز مژگان تو اما چکنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه