گنجور

 
جویای تبریزی

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست

برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست

تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک

نخل آهی شد و از سینهٔ صحرا برخاست

جز نکویی طمع از سلسلهٔ نیک مدار

گوهر افشان بود ابری که ز دریا برخاست

هر قدم شور قیامت ز پی اش برخیزد

هر که با سلسلهٔ عشق تو از جا برخاست

کو گذشتی که سحر روی به دنیا نکند

شام آن کس که چو مهر از سر دنیا برخاست

در خیالت به ره دیده و دل بسکه دوید

نگه از چشم ترم آبله برپا برخاست

سیر در جنت آزادی اش ارزانی باد

هر که مانند تو جویا ز تمنا برخاست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

علم دولت نوروز به صحرا برخاست

زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری

که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کله قاقم برف از سر کوه

[...]

جامی

آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست

که همه کون و مکانش به تماشا برخاست

وان چه نخل است به یثرب که چو بالا بنمود

نعره شوق وی از عالم بالا برخاست

یکزمان بر سر راهش به تماشا که نشست

[...]

صائب تبریزی

نه خط از چهره آن آینه سیما برخاست

که درین آینه، جوهر به تماشا برخاست

شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت

هر که برخاست ز جا، سلسله برپا برخاست!

کرد تسلیم به من مسند بیتابی را

[...]

سعیدا

آه گرمی که به یاد تو ز دل ها برخاست

مرده ای بود ز اعجاز مسیحا برخاست

نرگس از مستی چشم تو چنین شد بیمار

سرو آزاد به تعظیم تو از جا برخاست

هر کجا بزم طرب ساز تو شد از راه ادب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه