گنجور

 
جویای تبریزی

پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما

سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما

کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود

دم عیساست دم تیغ جفا بر سر ما

اول گام به سر منزل مقصود رسیم

بیخودی در ره تحیق بود رهبر ما

از غلاف هوس نفس برآییم چو تیغ

تا به کی در پس این پرده بود جوهر ما

مهر، نقش قدمم همت جویا باشد

چتر شاهنشهی فقر بود بر سر ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما

خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما

چون شب آید برود خورشید از محضر ما

ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما

حکیم نزاری

ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم

قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما

به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر

[...]

کمال خجندی

بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما

غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما

دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون

دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما

مفلسانیم که در دولت سودای غمت

[...]

حافظ

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم

قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما

به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر

[...]

ابن حسام خوسفی

ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما

سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما

هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت

آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما

روی تو اختر سعد است و مرا از طالع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه