سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
ماهرویا! روی خوب از من متاب
بیخطا کشتن چه میبینی صواب
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب
از درون سوزناک و چشمْ تر
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
پای سرو بوستانی در گل است
سرو ما را پای معنی در دل است
هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد
طالعش میمون و فالش مقبل است
نیکخواهانم نصیحت میکنند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگعیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
گر دلی داری به دلبندی بده
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی، که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت؟
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
ای که رحمت مینیاید بر منت
آفرین بر جان و رحمت بر تنت
قامتت گویم که دلبند است و خوب
یا سخن یا آمدن یا رفتنت
شرمش از روی تو باید آفتاب
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
گلبنان پیرایه بر خود کردهاند
بلبلان را در سماع آوردهاند
ساقیان لاابالی در طواف
هوش میخواران مجلس بردهاند
جرعهای خوردیم و کار از دست رفت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴
آفتاب از کوه سر بر میزند
ماهروی انگشت بر در میزند
آن کمانابرو که تیر غمزهاش
هر زمانی صید دیگر میزند
دست و ساعد میکُشد درویش را
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
بلبلی بیدل نوایی میزند
بادپیمایی هوایی میزند
کس نمیبینم ز بیرون سرای
و اندرونم مرحبایی میزند
آتشی دارم که میسوزد وجود
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱
میل بین کان سروبالا میکند
سرو بین کاهنگ صحرا میکند
میل از این خوشتر نداند کرد سرو
ناخوش آن میلست کز ما میکند
حاجت صحرا نبود آیینه هست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
زلف او بر رخ چو جولان میکند
مشک را در شهر ارزان میکند
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان میکند
آفتاب حسن او تا شعله زد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
یار با ما بیوفایی میکند
بیگناه، از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند
میکند با خویش خود بیگانگی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵
هر که بی او زندگانی میکند
گر نمیمیرد گرانی میکند
من بر آن بودم که ندهم دل به عشق
سروبالا دلستانی میکند
مهربانی مینمایم بر قدش
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود
تا کدامین باغ از او خرمترست
کاو به رامش کردن آنجا میرود
میرود در راه و در اجزای خاک
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
وقتها یک دم برآسودی تنم
قال مولايَ لِطَرفي لا تَنَم
اِسْقیاني و دَعاني؛ أَفْتَضِح
عشق و مستوری نیامیزد به هم
ما به مسکینی سلاح انداختیم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵
انتبه قبل السحر یا ذالمنام
نوبت عشرت بزن پیش آر جام
تا سوار عقل بردارد دمی
طبع شورانگیز را دست از لگام
دوری از بط در قدح کن پیش از آنک
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضه زنگارفام
در دماغ می پرستان بازکش
آتش سودا به آب چشم جام
یا رب از فردوس کی رفت این نسیم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴
یا رب آن روی است یا برگ سمن
یا رب آن قد است یا سرو چمن
بر سمن کس دید جعد مشکبار
در چمن کس دید سرو سیمتن
عقل چون پروانه گردید و نیافت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲
چون خراباتی نباشد زاهدی؟
کهش به شب از در درآید شاهدی
محتسب گو تا ببیند روی دوست
همچو محرابی و من چون عابدی
چون من آب زندگانی یافتم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶
جور بر من میپسندد دلبری
زور با من میکند زورآوری
بار خصمی میکشم کز جور او
مینشاید رفت پیش داوری
عقل بیچارهست در زندان عشق
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳
سرو بستانی تو یا مه یا پری
یا ملک یا دفتر صورتگری
رفتنی داری و سحری میکنی
کاندر آن عاجز بماند سامری
هر که یک بارش گذشتی در نظر
[...]