گنجور

 
سعدی

ساقیا می ده که مرغ صبح بام

رخ نمود از بیضه زنگارفام

در دماغ می پرستان بازکش

آتش سودا به آب چشم جام

یا رب از فردوس کی رفت این نسیم

یا رب از جنت که آورد این پیام

خاطر سعدی و بار عشق تو

راکبی تند است و مرکوبی جمام

جان ما و دل غلام روی توست

ساتکینی ساتکینی ای غلام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۳۵۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۳۵۹ به خوانش عندلیب
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

دوش تا هنگام صبح از وقت شام

برکف دستم ز فکرت بود جام

آمد از مشرق سپاه شاه زنگ

چون شه رومی فروشد سوی شام

همچو دو فرزند نوح‌اند ای عجب

[...]

انوری

ای گرفته عالم از عدلت نظام

ای نظام ابن النظام ابن النظام

ملک اقبال تو ملک لایزال

بخت بیدار تو حی لاینام

روی تقدیر از شکوهت در حجاب

[...]

فلکی شروانی

کی کشم در چشم و کی بوسم به کام

خاک درگاه شهنشاه انام

کی بود گوئی که بینم بر مراد

شاه را دلشاد و گردم شاد کام

از قبول شاه کی باشد مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه