گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

کرده روی خود به خون دل خضاب

از لب چون لعل نایت لعل ناب

روی تو در خواب بیند چشم من

چشم من گر بی تو بیند روی خواب

خود وفا از مردم عالم مخواه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

در ره عشق اختیار از دست رفت

پای ماند از کار و کار از دست رفت

در چمن دردا که ساقی تا قدح

داد بر دستم بهار از دست رفت

آه کز دست دلم دامان صبر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

بسکه در عهدت به ما بیداد رفت

از تو بیداد سپهر از یاد رفت

خود چه دام است اینکه بیخود سوی آن

هر کجا صیدی که بود آزاد رفت

از وصال آبی نزد بر آتشم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

چون خیال او ز جان مهجور نیست

دور از او گر زنده باشم دور نیست

از رخ خوبان نبیند نور او

هر که را در دیدهٔ دل نور نیست

در نظر بازی ارباب نظر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

داد چو بر زلف سمن سا شکست

در شکن زلف چو دلها شکست

دل به فغان کرد دل دوست نرم

شیشه ببیند که خارا شکست

خانه ی صبرم شده ویران ز اشک

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

هر که را در کیش او نهی است راح

خون او در کیش میخواران مباح

شیخ در تقوی صلاح خویش دید

ما صلاح خویش در ترک صلاح

بهر قتل عاشقان مژگان تو

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

تا نئی از قید جان و تن خلاص

نیست ممکن وصل او در بزم خلاص

زنگ از آیینهٔ دل بر ز عشق

ز آتش آری زر زغش یابد خلاص

شامل است الطاف عامش بر عوام

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

بهر بر چیدن چو چیدند این بساط

طبع دانا زان نیابد انبساط

جان پاکان ست خاک این سرا

جسم شاهان ست خشت این رباط

با وفا الفت نیابد طبع دهر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

دل که پیش دوست گوید خون شدم

من کزو دورم چه گویم چون شدم

چون کمر بر قتلشان بستی چه شد؟

کز شمار عاشقان بیرون شدم

از دل ناکام و جان نامراد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

مدعی را کرد یار خویشتن

تا کنم من فکر کار خویشتن

به که ندهم وعده ی وصلش به خویش

تا نباشم شرمسار خویشتن

همنشینی با سگ کویش کنم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

خیمه زد باز ابر نیسان در چمن

بر سر شمشاد و سرو و یاسمن

لاله ی حمرا زند در صحن باغ

نرگس شهلا در اطراف چمن

خنده بر رخسار ترکان ختا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

هست روز واپسینم حسرت این

کافتدم بر وی نگاه واپسین

باشدم تا دامنش ناید به دست

بر گریبان دست و بر چشم آستین

گر نباشد مانع آب دیده ام

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

خار گلزار جهان آقا فلان

ای که بخلت نیست محتاج ثبوت

ای که کز امساک باشندت عیال

بی نصیب از قوت و محروم از رخوت

از بخیلی معده را دشمن که او

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode