گنجور

 
سحاب اصفهانی

بسکه در عهدت به ما بیداد رفت

از تو بیداد سپهر از یاد رفت

خود چه دام است اینکه بیخود سوی آن

هر کجا صیدی که بود آزاد رفت

از وصال آبی نزد بر آتشم

تا ز هجران خاک من بر باد رفت

شد چو نومید از وفاتم رفت آه

بر سرم شاد آمد و ناشاد رفت

باز امشب همنشین مدعی است

عهد دوشینش مگر از یاد رفت

رغم خسرو بود دامنگیر او

روزی ار شیرین سوی فرهاد رفت

نالد از بیداد دیگر هر کسی

بر در آن شاه بهر داد رفت

بی نصیبی بین که تا صیدم (سحاب)

رفت سوی صید گه صیاد رفت

 
sunny dark_mode