گنجور

 
سحاب اصفهانی

کرده روی خود به خون دل خضاب

از لب چون لعل نایت لعل ناب

روی تو در خواب بیند چشم من

چشم من گر بی تو بیند روی خواب

خود وفا از مردم عالم مخواه

سردی از آتش مجو آب از سراب

غنچه ی او پرده دار اختران

سنبل او سایبان آفتاب

گر بنوشد جرعه ای زاهد کند

صد ردا مرهون یک جام شراب

غیر شاه عشق کز اقلیم دل

کس نخواهد باج از ملک خراب

گوئیا از قند می ریزد نمک

از لب شیرین به هنگام جواب

عشق یار و پند ناصح بر دلم

همچو نقشی این به خارا آن بر آب

از (سحاب) ای ماه گفتم: رخ مپوش

گفت: پوشد روی خود مه از سحاب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه