فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
در گلستان طفل شبنم تا به دوش گل نشست
غنچه از بیطاقتی خونابه نوش گل نشست
بوی گل غارتگر هوش است اما در چمن
نالة بلبل کمینآرای هوش گل نشست
حرف روی دلکشت میگفت بلبل در چمن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
تا صبا طرف نقاب از روی رخشانی شکست
از خجالت هر طرف رنگ گلستانی شکست
تاری از زلف کجش زنّار یک عالم دلست
از شکست هر سو مو کافرستانی شکست
خاطرم بر هر چه میآید جراحت میشود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
گر تو پنداری بتان را بیوفایی نیست هست
وربگویی در میان رسم جدایی نیست هست
گر گمان داری که خوبان را غم دل نیست هست
ور بگویی هم که کافر ماجرایی نیست هست
گر گمان داری که هجران کمتر از مرگست نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
دوش بی او شمع بزم ما ز حد افزون گریست
تا سحرگه جام خون خورد و صراحی خون گریست
دی گذشت از سینه تیر ناز و امشب چشمِ زخم
تا سحر در آرزوی تیر دیگر خون گریست
سر نزد یک دانه از کشت امید من ز خاک
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
جز زلف تو ما را سر سودای دگر نیست
سر رشتة ما از سر زلف تو به در نیست
از جنبش ابروی تو خورشید هراسد
جایی که تو شمشیر کشی جای سپر نیست
از روی بتان آینه را نقش نشستهست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
عشق میدانی است کانجا غیر مردی کار نیست
چشم بر کردار باشد گوش بر گفتار نیست
تا شدم عاشق ندیدم یک نفس آسودگی
آفتاب عاشقان را سایة دیوار نیست
بخت بیباکانه هر سر میخرامد بینقاب
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
در شب غم همدمم جز آه بیتأثیر نیست
همزبانی بیتوام جز نالة شبگیر نیست
مو به مو پیغام مژگان ترا گوید به دل
از تو ما را قاصدی دلسوزتر از تیر نیست
کوهکن سنگ مزاری میتراشد بهر خود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
حسن صورت از بتان چون طبع آتشناک نیست
خانهسوز صبر من جز شعلة ادراک نیست
پاکی دامانِ حسن از دولت شرم و حیاست
بیحیا گر دامن آیینه باشد پاک نیست
روی گرمی مجلسم هرگز ز شمع کس ندید
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
صید ما را تا ابد آزادی از دنبال نیست
بلبل ما تا نریزد بال فارغ بال نیست
بیزبانان عاجز از تقریر مطلب نیستند
عرض حاجت را زبانی چون زبان لال نیست
در دیار دل به چیزی برنمیگیرد کسی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
تلخکامیهای ما از گردش ایّام نیست
اندر آن کشور که ماییم آسمان را نام نیست
هر که را نسبت به چشمت بیشتر ناکامتر
کی میان تلخکامانِ تو چون بادام نیست
کار ما بیطاقتان را میتوان از خنده ساخت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
عشقبازان را سرود عیش گفتن رسم نیست
جز نوای درد دل از هم شنفتن رسم نیست
چین زابرو برنداری زانکه در گلزار حسن
غنچههای چین ابرو را شکفتن رسم نیست
عاشقان را درد دل پیوسته پیش گلرخان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
بستر گرمی تنم را همچو شمشیر تو نیست
بالش نرمی دلم را چون پر تیر تو نیست
عشق میداند که عاشق را به ناکامی خوش است
ورنه در کام دل ما هیچ تقصیر تو نیست
ماه من امشب قرار شبنشینی داده است
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
ابر زا از خصمی مژگان من اندیشه نیست
هیچ خصمی در جهان چون خصمی همپیشه نیست
شیشه در همچشمی دل سرزنشها میکشد
کانچه دل آماده دارد بهر ما در شیشه نیست
در دل ما سبز میخواهد تمنّا تخم خام
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
بیلب او نشئهای در ساغر و پیمانه نیست
شیشة می را دماغ جلوة مستانه نیست
سیرت معشوق از سیمای عاشق ظاهرست
سرگذشت شمع جز در دفتر پروانه نیست
هر شبم در سینه آشوبی است از پهلوی دل
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
یا بمن خود را ازین بیگانهتر بایست داشت
یا مرا با خویش یکرنگانهتر بایست داشت
من که جَستم دانهریزیها چه تأثیرم کند
صید را در دام، غمخوارانهتر بایست داشت
عقل غارت کردهتر چندان که لطف آمادهتر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
یک نظر کرد و از آن صد گونه استغفار داشت
آفتاب عاشقان دایم ز گرمی عار داشت
کار من از سازگاری بیگره هرگز نبود
دایم این سررشته پیوندی به زلف یار داشت
بوی یوسف در چمن امروز ارزانست باز
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
دی به خاطر یاد آن گیسوی مشکآسا گذشت
امشب از سودای او طرفه شبی بر ما گذشت
هر سر خاری به مجنون ناز دیگر میکند
ناقة لیلی مگر امروز ازین صحرا گذشت؟
اشک بیلخت جگر ناید به سوی دامنم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
در دیار دل که کس جز حسن جولانی نداشت
عشق غیر از ناتوانی مردِ میدانی نداشت
عشرت بیطالعان هرگز تمام اجزا نبود
دامنی گر داشت این خلعت گریبانی نداشت
عشق اگر دارد خطر از شومی کامست و بس
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
زلف ساقی از کف و دامان یار از دست رفت
چارهسازان چارة کاری که کار از دست رفت
نه گلی در گلستان باقی نه برگی در چمن
بلبلان شوری که دامان بهار از دست رفت
بی تو ما بودیم و چشمی در ره امید و بس
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
نوبهار من که هر خار مرا گل کرد و رفت
نالهام را در فراق خویش بلبل کرد و رفت
باد گلزار جمالش ایمن از خاشاکِنقص
آنکه هر خاشاک ما را دستة گل کرد و رفت
فکرها دارد برای من بهر حسنی بهار
[...]