گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا

نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا

خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن

نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا

مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را

شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را

پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست

مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را

صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را

هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را

هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی

عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را

غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را

ای مسلمانان نمی‌دانم گناه خویش را

ای که پرسی موجب این ناله‌های دلخراش

سینه‌ام بشکاف تا بینی درون خویش را

گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را

سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را

خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است

قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را

دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را

پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است

پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را

گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا

گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا

چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن

بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما

چون نمی‌آید به ساحل غرقهٔ دریای عشق

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب

گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب

خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست

چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب

کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب

هم حریفان تو می‌گویند پیش از آفتاب

آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم

گر نسازم یک به یک خاطر نشانت بی حساب

مجلسی داری و ساغر می‌کشی تا نیمشب

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست

آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست

جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم

باعث خوشحالی جان غمین من کجاست

ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

یاد او کردم ز جان صد آه درد آلود خاست

خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست

چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل

کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست

دوش در مجلس به بوی زلف او آهی زدم

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

خوار می‌کن ، زار می‌کش، منتت بر جان ماست

خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست

چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد

این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست

ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زده‌ست

بوده نادانسته گر از ما خطایی سر زده‌ست

آخر ای صاحب متاعِ حسن این دشنام چیست

در سرِ دریوزه گر از ما دعایی سر زده‌ست

الله‌الله محرمِ رازِ تو سازم حرفِ صوت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

از نظر افتادهٔ یاریم مدت‌ها شدست

زخم‌های تیغ استغنا جراحت‌ها شدست

پیش ازین با ما دلی زآیینه بودش صاف‌تر

آهی از ما سر زدست و این کدورت‌ها شدست

چشم من گستاخ بین، آن خوی نازک زودرنج

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست

ذره‌ای در سایهٔ خورشید تابان آمدست

قطره‌ای ناچیز کو را برد ابر تفرقه

رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست

سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

آنکه بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست

گو مهیا شو که می‌باید به سد حیرت نشست

آمدم تا روبم و در چشم نومیدی زنم

گرد حرمانی که بر رویم در این مدت نشست

بزم ما را بهر چشم بد سپندی لازمست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

مشورت با غمزه چشمت را پیِ تسخیرِ کیست

باز این تدبیر بهرِ جانِ بی‌تدبیرِ کیست

دستِ یاري کـآستین مالیده جیبِ ما گرفت

جیبِ ما بگذاشت، تا دیگر گریبان‌گیرِ کیست

ای خدنگِ غمزه ضایع کن به ما هم ناوکی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

بسته بر فتراک و می‌پرسد که صیاد تو کیست

تیغ خون آلود خود دارد که جلاد تو کیست

ساختی کارم به یک پرسش که در کارت که بود

سخت پرکاری نمی‌دانم که استاد تو کیست

لب کنی شیرین و پرسی کیست چون بینی مرا

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

همرهی با غیر و از من احتراز از بهر چیست

خود چه کردم با تو چندین خشم و ناز از بهر چیست

باز با من هر زمانش خشم و نازی دیگر است

خشم و ناز او نمی‌دانم که باز از بهر چیست

از نیاز عاشقان بی‌نیاز است اینهمه

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

کوچنان یاری که داند قدر اهل درد چیست

چیست عشق و کیست مرد عشق و درد مرد چیست

گلشن حسنی ولی بر آه سرد ما مخند

آه اگر یابی که تأثیر هوای سرد چیست

ای که می‌گویی نداری شاهدی بر درد عشق

[...]

وحشی بافقی
 
 
۱
۲
۳
۶