خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر درباره عشق و صبوری میپردازد. شاعر از خانهای سخن میگوید که مملو از صبر و تحمل دیوانهای است. عشق، که به مانند آتش است، باعث ویرانی این خانه میشود. شاعر تأکید میکند که قرب و نزدیکی به حقیقت عشق همواره وجود دارد، چه در حالت سوختن پروانه و چه در سایه شمع. همچنین، هر چه در مورد عشق گفته شود، در نهایت به پایان نمیرسد و واقعیتهای عشق همواره باقی میماند. او به رهایی آزادگان اشاره میکند و تأکید میکند که برای درک واقعی عشق، باید فردی خاص و شایسته وجود داشته باشد. در نهایت، شاعر به ویژگیهای عشق و عدم توانایی هر کسی در درک واقعی آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: این خانه پر از ذخیرههای صبر بود، اما عشق این دیوانه، همه چیز را نابود کرد و در واقع، عشق همان چیزی است که در ابتدا این خانه را شکل داده بود.
هوش مصنوعی: خواهی آتش را بپرستی و خواهی به محبوب نزدیک شوی، در حقیقت هر دو یک معنی دارند. نزدیک شدن به عشق همانند نزدیک شدن پروانه به شمع است که در نهایت منجر به خاکستر شدن او میشود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگویی، پایانی دارد، اما در مورد عشق اینگونه نیست. این همه صحبتها و داستانهایی که دربارهی عشق گفته شده، هیچوقت تمام نمیشوند و همیشه ادامه دارند.
هوش مصنوعی: غبار و آشفتگی به دامن آزادگان نمیچسبد، حتی اگر سرنوشت این ویرانه را براندازد.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب عشق کار هر کسی نیست؛ تنها افرادی که ظرفیت و لیاقت آن را دارند میتوانند از این احساس عمیق بهرهمند شوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.