گنجور

 
وحشی بافقی

بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زده‌ست

بوده نادانسته گر از ما خطایی سر زده‌ست

آخر ای صاحب متاعِ حسن این دشنام چیست

در سرِ دریوزه گر از ما دعایی سر زده‌ست

الله‌الله محرمِ رازِ تو سازم حرفِ صوت

این زبان و تیغ اگر حرفی ز جایی سر زده‌ست

التفاتِ ابرِ رحمت نیست ورنه بر درت

تخمِ مهری کشتم و شاخِ وفایی سر زده‌ست

ابرِ رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز

بعدِ صد خونِ جگر کـاینجا گیایی سر زده‌ست

هست وحشی بلبلِ این باغ و مست از بوی گل

از سرِ مستی ست گر از وی نوایی سر زده‌ست