عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۳ - تغزل
چه سود کند، که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد
پیش همه مردمان و او عاشق
جوبنده بخاک بر به بجخیزد
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی
به وقتی کز دو لشکرگاه بانگ کوس برخیزد
خروش کوس گردان را زخواب خوش برانگیزد
علامت کش به گوش نیزه منجوق اندر آویزد
برآید نیلگون ابری که گل بر زعفران بیزد
یلان را سرخی اندر روی با زردی در آمیزد
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴
این دهر باشگونه چو بستیزد
شیر ژیان بهدام درآویزد
مرد دژ آگه آن بود و دانا
کز مکر او به وقت بپرهیزد
با آنک ازو جدا شود او فردا
[...]
خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳ - و من طبقه الاولی من آخر ذوالنون المصری
آنک درطلب میآویزد، از قبضه میگریزد
وآنچ ازبوده میگریزد،برخون خودمیخیزد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
اگر کین ورزد و با من ستیزد
به جان من که خون من بریزد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد
همه دانند زین خون خود چه خیزد
چه مایه خون آزادان بریزد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
یکی چون گل که بر وی مشک بیزد
یکی چون در که در وی باده ریزد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را
که با من بخت من چندان ستیزد
که روزی خون من ناگه بریزد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۳ - نالیدن ویس از رفتن رامین و از دایه چاره خواستن
به شهر از گریهام طوفان بخیزد
به کوه از نالهام خارا بریزد
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
از چشم و دل من آب و آتش خیزد
وز هر دو زمانه رستخیز انگیزد
نشگفت گران حور ز من بگریزد
کز آتش و آب هرکسی پرهیزد
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در تهنیت عید و مدح سلطان مسعود غزنوی
ابر از فزع باد چو از کوه بخیزد
با باد درآویزد و لختی بستیزد
تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد
آخر نه بس آید به هزیمت بگریزد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - توصیف اسب
شه به تیرش چون برانگیزد
از که و دشت لرزه برخیزد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - مدح ابوالفضایل
بزم را چون پگاه برخیزد
عشرتی از میان برانگیزد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - مدح ابوالفضایل
بستهد چون نماند بر خیزد
با حریفان به جمله بستیزد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - مدح امیر کیکاوس
شیر زخمی که چون برانگیزد
شیر بیشه ازو بپرهیزد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۴ - صفت محمد نایی
امر و نهی از امارتش خیزد
زر و در از عبارتش ریزد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - صفت ماهوک رقاص
طقطق پای او چو برخیزد
شادی و لهو در هم آمیزد
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
چه رنگهاست که آن شوخدیده نامیزد
که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد
گهی ز طیرهگری نکتهای دراندازد
گهی به بلعجبی فتنهای برانگیزد
به هیچ وقت به بازی کرشمهای نکند
[...]