گنجور

 
مسعود سعد سلمان

بوالفضایل که سیدیست اصیل

زهره شیر دارد و تن پیل

کارها دیده بزمها خورده

کامها رانده رزمها کرده

فخر گردان و تاج را دانست

زو دل شاه سخت شادانست

شاه را طبع در نشاط آرد

می که با او خورند بگوارد

چشم بد دور صورتی دارد

که شجاعت ازو همی بارد

بزم را چون پگاه برخیزد

عشرتی از میان برانگیزد

ساغر بوالفضایلی بر کف

برود چون مبارزان بر صف

دوستگانی دهد ندیمان را

بر فروزد دل کریمان را

مست گردد چو پیل با یک و پنج

نقل سازد ز نارسیده ترنج

عیب او نیز یاد خواهم کرد

دل خصمانش شاد خواهم کرد

کس نباشد قمار دوست چو او

ز آن همه طایفه هموست همو

خواهد از شاه تا قمار کند

ببرد سیم و در کنار کند

چون حریفان به جمله گرد آیند

سیم ریزند و کیسه بگشایند

نا زده زخم خرمراد او را

بکند صد هزار گونه دعا

باز چون ماند سیم کم شمرد

دست چون بر زد از میان ببرد

چون برد آستین کند پر سیم

ندهد هیچ بورک اینت غنیم

بستهد چون نماند بر خیزد

با حریفان به جمله بستیزد

چون موکل شود بدو فراش

عشوه ها سازد و دهد کرناش

راست گویم ظریف جانوریست

از لطافت به راستی جگریست

چه عجب گر زنانش فتنه شوند

از پس او به شهرها بروند

هیچ زن را به لطف ننوازد

تا همه خانه اش نپردازد

سغبه گردند و دوست گیرندش

جامه و سیم و زر پذیرندش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]