و دیگر زبانی بدین راستی

به گفتار نیکو بیاراستی

همه مردمی جستی و راستی

جهانی به دانش بیاراستی

بدان روی و آن موی و آن راستی

همی شاه را دختر آراستی

اگر پیشه دارد دلت راستی

چنان دان که گیتی بیاراستی

که گوید کژی به از راستی

به کژی چرا دل بیاراستی

همی گفت: ای مایهٔ راستی

چه تدبیر بود آن که آراستی

همی گفت کای برتر از راستی

بدین آرزو دل تو آراستی

مرتضی میدان امام راستی

این سخن از من شنو گر راستی

خود خلاصیّ تو هست از راستی

جان خود گر راستی آراستی

گفت عیسی کای مرید راستی

این سخن خوب و لطیف آراستی

گر بگوید کژ‌، نماید راستی

ای کژی که راست را آراستی

سخن چون به معنی بیاراستی

ستایش به واجب کن و راستی

به گفتار و کردار اگر راستی

به یک دل دو عالم بیاراستی

چو خود را به ظاهر بیاراستی

گواه است بر باطنت راستی

به صنعت سخن را که آراستی

چه حاصل چو خالیست از راستی

تا به فکر این کژی و راستی

باشی ای جان راستی ناراستی

تعالی الله چه دولت بر سر استی

که می در جام وساقی دلبر استی

دلا با غم چهکارت دیگر استی

که بختت یار ویارت در بر استی

چو دیدم چشم وابروی توگفتم

[...]

از دل وجان و زبان گرراستی

غم مخور دیگر که کار آراستی

از پس زنهار پاپک‌، گفت با او راستی

کاصلم از ساسان بن دارای بن داراستی