گرچه جوانی همه فرزانگی است

هم نه یکی شاخ ز دیوانگی است‌؟!

این حدیث تو همه دیوانگی است

عقل را خود این سخن بیگانگی است

با هستی و نیستیم بیگانگی است

وز هر دو بریدیم نه مردانگی است

گر من ز عجایبی که در دل دارم

دیوانه نمی‌شوم ز دیوانگی است

وگر در سرش هول و مردانگی است

گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟!

گفتم که مگر رای تو فرزانگی است

رفتیم و هنوزت سر بیگانگی است

هر حیله که در تصور عقل آید

کردیم کنون نوبت دیوانگی است

سرِ مایهٔ مرد مردانگی است

دلیری و رادی و فرزانگی است

ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است

میکند مجنون و ما را از تهی پیمانگی است

عاقبت بیگانه اند این آشنایان خرم آن

کش طریق آشنایان جهان بیگانگی است

مرد آن نبود که آرد چار زن را در نکاح

[...]

هر چه غیر سوزش و دیوانگی است

اندر این ره دوری و بیگانگی است

هر چه غیر شورش و دیوانگی است

اندر این ره روی در بیگانگی است

دردا که دگر سخن ز فرزانگی است

چیزی که نه در شمار دیوانگی است

بیگانگی عافیتم ننگی بود

اکنون به وی ام نسبت هم خانگی است

عشق پنهانی خنک چون ناز حسن خانگی است

شیوه های دلفریب عشق در دیوانگی است

نغمه لبیک، غمازست در راه طلب

جامه احرام اینجا پرده بیگانگی است

با دو عالم عشق را بیگانگی است

اندروهفتاد و دو دیوانگی است

هرچه غیر شورش و دیوانگی است

اندر این ره دوری و بیگانگی است

گرچه جوانی همه فرزانگی است

هم نه یکی شعبه ز دیوانگی است؟

عقل‌ گوید عاشقی‌ دیوانگی‌ است‌

عشق‌ گوید عقل‌ بر بیگانگی‌ است‌

جنگ با شیران ز روبه شانگی است

مشت بر خنجر زدن دیوانگی است

مال من خوردن شکار خانگی است

این عمل از چون توئی دیوانگی است

دل مقام خویشی و بیگانگی است

شوق را مستی ز هم پیمانگی است

ای هواخواهانِ ایران نوبتِ مردانگی است

پای غیر آمد میان نی وقت جنگِ خانگی است