این جهان همچون درخت است ای کرام
ما بر او چون میوه های نیم خام
سخت گیرد میوه ها مر شاخ را
زان که در خامی نشاید کاخ را
چون رسید و گشت شیرین لب گزان
سست گیرد شاخ را او بعد از آن
چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
عاذلا چندین سرائی ماجرا
پند کم ده بعد از این دیوانه را
من نخواهم دیگر این افسون شنود
آزمودم چند خواهم آزمود؟
هر چه غیر شورش و دیوانگی است
اندر این ره روی در بیگانگی است
هین منه بر پای من زنجیر را
که دریدم پرده تدبیر را
عشق و ناموس ای برادر راست نیست
بر در ناموس ای عاشق مایست
وقت آن آمد که من عریان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
ای خبرهات از خبرده بی خبر
توبه تو از گناه تو بتر
همچو جان در گریه و در خنده شو
این بده وزجان دیگر زنده شو
جستجوئی از ورای جستجو
من نمیدانم تو میدانی بگو
حال وقالی از ورای حال و قال
غرقه گشته در جمال ذوالجلال
غرفه ای نه که خلاصی باشدش
یا بجز دریا کسی بشناسدش
ابوالحسین نوری از سیاحت بادیه بازگشت، مژه وابرو و موی ریشش سخت ژولیده بود و ظاهرش دیگرگون گشته. کس او را پرسید، آیا با دگرگونی صفات، اسرار نیز دیگرگون شود؟ گفت: اگر اسرار با دیگرگونی صفات، دیگرگون میشد، دنیا به هلاکت همی افتاد سپس چنین خواند:
در نوردین صحراها و دشت ها مرا این چنین کرده است که بینی.
مرا بشرق انداخت، بغرب راند و از وطن خویش دورم ساخت و آن گاه که غایب شدم ظاهر شد و آن گاه که آشکار شد، غایبم ساخت.
این بگفت و فریاد زنان برخاست و به صحرا اندر شد.
روزی هم او را پرسیدند: تصوف چیست؟ گفت:
تصوف گرسنگی است و تشنگی و پابرهنگی و آبروئی ریخته. همراه با دلی اما، که از اسرار آگاه است. پیش از این، من از فرط طرب می گریستم، اما اکنون مرا اسف می گریاند.
ابراهیم ادهم روزی براهی می رفت، شنید مردی چنین میخواند:
تمامی گناهان بخشودنی است الا آن گناه که کسی از من روی گرداند ابراهیم مدهوش بیفتاد.
شبلی شنید کسی میخواند:
ما شما را ناب و نیامیخته میخواستیم. اکنون آمیخته اید، وای بر شما، شما را نزد ما جائی دیگر نیست. و شبلی مدهوش بیفتاد.
علی بن هاشمی، لنگ و زمینگیر بود. وقتی ببغداد شنید که کسی میخواند: ای آنکس که شوق خویش بزبان میآوری، دعوایت را دلیلی نیست. چرا که اگر بدانچه ادعا میکنی مبتلا بودی تا زمان وصل ما چشم برهم نمی نهادی.
ابن هاشمی، با شنیدن این مقال دمی از جا برخاست و برپا ایستاد و سپس همچنان زمینگیر بنشست.
سید بزرگوار امیر قاسم انوار تبریزی که روانش قدسی باد، به جام مدفون است. وی در آغاز درک صحبت شیخ صدرالدین اردبیلی کرد. و سپس درک محضر شیخ صدرالدین علی یمنی.
وی را منزلتی عظیم بود و بسال هشتصد و سی و هفت به جام مرگ در ربود و در روستائی از آنجا بخاک سپرده شد. او را عادت چنان بود که با شیفتگان بسیار می نشست و هم سخنی میکرد.
در این مورد گفته است: هنگامی که به سرزمین روم رسیدم، شنیدم بدانجا شیفته ای است. بنزدش شتافتم و شناختمش. چرا که هنگام دانش آموختن، بتبریز، وی را دیده بودم.
پرسیدمش، چگونه چنین شدی؟ گفت: تا آن زمان که دچار تفرقه ی خاطر بودم، هر روز که برمی خاستم، شخصی مرا به راست می کشید و دیگری بچپ، تا آن که روزی برخاستم و دیدم مرا چیزی در خود گرفته است که از آن تفرقه آسوده ام می کند.
سید تبریزی، که خداوند رحمتش کناد، هر بار که این حکایت می گفت، دیده پرآب می ساخت.
وای بر آن کس که آخرت خویش به بهای صلاح دنیا تخریب کند و آنچه را که آبادان ساخته، بی امید بازگشت رها کند و بدانچه خود خراب کرده برای همیشه گام گذارد.
اویس قرنی که خدایش خشنود باد گفت: حکیمانه ترین سخنی که حکیمانش گفته اند، این است: یکی را بدوستی بگزین. ترا از دوستی دیگران بی نیاز خواهد کرد.
در پاره ای از کتب آسمانی آمده است: اگر دانا دنیا دوست بود، لذت مناجات با مرا از دلش می ستانم.
ای عشق ترا روح مقدس منزل
سودای تو را عقل مجرد محمل
سیاح جهان معرفت، یعنی دل
از دست غمت دست بسر پای گل
روزها پنج است، روز گمشده یا مفقود، روز کنون یا مشهود، روز آینده یا مورود، روز وعده یا موعود و روز پایدار یا ممدود.
اما روز گمشده دیروز تو است که با افراطی که در آن کرده ای از دست رفته. و روز کنون روزی است که تو درآنی، و روز آینده روزی است که پیدا نیست از عمر تو محسوب افتد یا نه، و روز وعده آخرین روز تو از روزهای دنیاست، آن را همیشه پیش چشم خویش بدار.
اما روز پایدار آخرت تو است و آن روزی بی انتهاست. از این رو غایت اهتمام خویش بدان متوجه کن. چرا که آن روزت یا بهشتی جاودان است یا عذابی همیشگی.
از حقایق تا تو حرفی نشنوی
ای پسر حیوان ناطق کی شوی؟
تا که گوش طفل از گفتار مام
پر نشد ناطق نشد او در کلام
ور نباشد طفل را گوش رشد
گفت مادر نشنود، گنگی شود
دائما هر گنگ اصلی کر ببود
ناطق آن کس شد که از مادر شنود
نام آوری گفت: خداوند دو چیز را نهاده است، یکی فرمان ده و دیگری بازدارنده. اولی که دائم به بدی ها فرمان می دهد، نفس است چنان که آمده است: ان النفس لاماره بالسوء.
و ان یک که از بدی باز دارد، نماز بود چرا که «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر» و همچنان که نفس ترا به معصیت و شهوت فرمان می دهد، بنماز استعانت کن.
روایت کرده اند یکی از پیامبران مناجات کرد که: خداوندا! راه بسوی تو کدامین است؟ وحی آمدش که: نفس خویش بگذار و بسوی من آی.
تو ز دیو نفس اگر جوئی امان
رو نهان شو چون پری از مردمان
گنج خواهی کنج عزلت کن مقام
واستتر و استخف عن کل الانام
چون شب قدر از همه مستور شد
لاجرم از پای تا سر نور شد
اسم اعظم چون کسی نشناسدش
سروری بر کل اسما باشدش
تا تو نیز از خلق پنهانی همی
لیله القدری و اسم اعظمی
این پنج بیت را در مشهد مقدس رضوی - که بر ساکنش درود بادا - به ذوالقعده ی هزار و هفت سرودم و در شب پس از آن پدر خویش - که خدایش رحمت کناد - را بخواب دیدم و که کاغذی بدستم داد که بر آن نوشته بودند: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا» فی الارض و لا فسادا» و العاقبه للمتقین »
از فتنه ی این زمانه ی شورانگیز
برخیز و بهرجا که توانی بگریز
ور پای گریختن نداری باری
دستی زن و در دامن عزلت آویز
هر دل که پریشان شود از ناله ی بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست
عرفی سخنت گرچه معما رنگ است
وین زمزمه را به ذوق و یاران چنگ است
بخروش که مرغان چمن میدانند
کاین نغمه و ناقوس کدام آهنگ است
ای دل پس زنجیر چو دیوانه نشین
بر دامن درد خویش مردانه نشین
زآمد شد بیگانه تو خود را پی کن
معشوقه چو خانگیست، در خانه نشین
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش بندیدیم و روان شد بشتاب
گفتم که دگر کیت بخواهم دیدن؟
گفتا که بوقت سحر اما در خواب
درستگاری را گفتند: تا کی بی همسر همی مانی و همسر نمی گزینی؟ گفت: سختی بی همسری آسان تر از طلب رزق عیال است.
پادشاهی وزیر خویش را روزی گفت: پادشاهی اگر جاودانه بودی، چه نیک بودی. وزیر پاسخ داد: اگر جاودانه بودی، بپادشاه نمی رسیدی.
پادشاهی دانشمندی محتضر را گفت: برای کسانت، مرا سفارشی کن! گفت: شرمسارم اگر سفارش بنده ی خدا را بغیر خدا کنم.
فرخ آن ترکی که استیزه نهد
اسب او از خندق آتش جهد
گرم گرداند فرس را آنچنان
که کند آهنگ هفتم آسمان
چشم را از غیر و غیرت دوخته
همچو آتش خشگ وتر را سوخته
گر پشیمانی بر او عیبی کند
اول آتش در پشیمانی زند
این از ابراهیم ادهم آمده است
کو ز راهی بر لب دریا نشست
دلق خود میدوخت آن سلطان جان
یک امیری آمد آن جا ناگهان
آن امیر از بندگان شیخ بود
شیخ را بشناخت، سجده کرد زود
خیره شد در شیخ و اندر دلق او
که چسان گشته است خلق و خلق او
ترک کرده ملک هفت اقلیم را
میزند بر دلق سوزن چون گدا
شیخ واقف گشت از اندیشه اش
شیخ چون شیر است و دلها بیشه اش
دل نگهدارید ای بیحاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهئی
سوزن زر در لب هر ماهئی
سر برآورند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
اینچنین به یا چنان ملک حقیر
این نشان ظاهر است این هیچ نیست
گر به باطن در روی دانی که چیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند؟
خاصه باغی کاین فلک یک برگ اوست
ان همه مغز است و دنیا جمله پوست
بر نمیداری سوی آن باغ گام
بوی آن دریاب وکن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
پنج حس با یکدگر پیوسته اند
رسته این هر پنج از شاخی بلند
چون یکی حس غیر محسوسات دید
گشت غیبی بر همه حس ها پدید
چون ز جو جست از گله یک گوسفند
پس پیاپی جمله زآن جو برجهند
گوسفندان حواست را بران
در چرای اخرج المرعی چران
تا در آنجا سنبل و ریحان خورند
تا به گلزار حقایق پی برند
ای زدنیا شسته رو در چیستی؟
در نزاع و در حسد با کیستی؟
کی از آن باغت رسد بوئی بدل
تا بکی چون خر بمانی پا بگل
چون خری در گل فتد از گام تیز
دمبدم جنبد برای عزم خیز
حس تو از حس خر کمتر بدست
که دل تو زین و حل ها برنجست
در وحل تأویل ها در میتنی
چون نمیخواهی کز آن دل برکنی
کاین روا باشد مرا، من مضطرم
حق نگیرد عاجزی را از کرم
می گوند این جایگه گفتار نیست
از برون جویید کاندر غار نیست
این همی گویند و بندش می نهند
او همی گوید زمن کی آگهند
گر ز من آگاه بودی این عدو.
کی ندا کردی که این گفتار کو؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن برگردان شعری است که به توصیف جهان و انسان میپردازد. شاعر جهان را به درختی تشبیه میکند که انسانها به مانند میوههایی خام هستند. او به تغییر حالت انسانها و چگونگی درک عشق و حقیقت میپردازد.
شاعر تأکید میکند که در مسیر زندگی، بسیاری به دیوانگی و شورش دچار میشوند و از حجاب تدبیر رها میشوند. عشق و ناموس در این مسیر به مقامات عمیقتری دست مییابند و انسان باید در این راه از شهوت و گناه خود دوری کند.
شخصیتهای مختلفی در این متن حضور دارند که هر کدام در جستجوی حقیقت و معانی عمیقتر زندگی هستند. از جمله، ابوالحسین نوری، ابراهیم ادهم و شبلی که هر کدام تجربیات خاصی از سلوک معنوی را بیان میکنند.
در نهایت، متن بر این نکته تأکید میکند که زندگی مادی زودگذر است و باید بر روی آخرت و حقیقتهای معنوی تمرکز کرد. پیام اصلی این است که برای رسیدن به حقیقت و معنویت، انسان باید از تفرقه خاطر و دنیای مادی فاصله بگیرد و به سیر و سلوک معنوی بپردازد.
هوش مصنوعی: این دنیا مانند درختی است و ما به مانند میوههای نیمپخته بر آن قرار داریم.
هوش مصنوعی: میوهها به شاخ و برگ درخت فشار میآورند زیرا در حالت ناپختگی، نمیتوان بر روی آنها تکیه کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که شیرین لب به ما نزدیک میشود، شاخ (و درخت) به خاطر این نزدیکی حالت سست و نرم به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی به کام آدمی میشود و او به خوشیهای دنیا دست پیدا میکند، در عین حال ممکن است که احساس سرما و بیحوصلگی کند، حتی اگر به مقام و ثروتی رسیده باشد.
هوش مصنوعی: ای انتقادکننده، دیگر دربارهٔ داستان ما اینقدر صحبت نکن و به دیوانه پند و نصیحت نده.
هوش مصنوعی: من دیگر نمیخواهم این جادو را بشنوم. بارها امتحان کردم و از آن خسته شدهام.
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از شور و هیجان و دیوانگی باشد، در این مسیر به نوعی جداافتادگی و بیگانگی منجر میشود.
هوش مصنوعی: برو، دیگر پای مرا به زنجیر نزن، چرا که من پردهی اندیشه و نقشه را پاره کردهام.
هوش مصنوعی: ای برادر، عشق و صداقت در دوستی واقعی نیستند. برای عشق حقیقی باید به اصول و وفاداری پایبند باشی.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که باید خود را از قید و بند جسم رها کنم و به عمق وجودم بپردازم.
هوش مصنوعی: ای کسی که خبرها را میدانی، ولی خودت از حقیقت بیخبری، از گناه خودت پشیمان باش و توبه کن.
هوش مصنوعی: در گریه و خنده همچون جان، شیرینی زندگی را تجربه کن و از زندگی تازهای بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: من در جستجوی چیزی هستم که فراتر از هر جستجو است و نمیدانم آیا تو از آن باخبری یا نه. اگر میدانی، لطفاً بگو.
هوش مصنوعی: حال و وضعیت من از فراتر از هر حال و گفتاری، در زیبایی و جلال خداوند غرق شده است.
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف وضعیتی اشاره دارد که فرد یا چیزی به تنهایی و دور از دیگران قرار دارد، به طوری که تنها بخشی از یک دنیا بزرگتر است و هیچ راهی برای رهایی یا شناخته شدن به غیر از آن جهان وسیع وجود ندارد. در واقع، این تصویر نشاندهنده تنهایی و عدم ارتباط با سایرین است.
هوش مصنوعی: ابوالحسین نوری از سفر به بادیه برگشت و موی سر و ریش و صورتش به شدت ژولیده و نامرتب شده بود و ظاهری متفاوت پیدا کرده بود. یکی از افراد از او پرسید آیا تغییر در ویژگیها باعث تغییر در اسرار نیز میشود؟ او پاسخ داد که اگر اسرار با تغییر ویژگیها عوض میشد، دنیا به نابودی میرسید. سپس شعری را قرائت کرد.
هوش مصنوعی: در میان بیابانها و دشتها، به این صورتی که میبینی تبدیل شدهام.
هوش مصنوعی: مرا به شرق انداخت، از غرب راند و از سرزمین خودم دور کرد. سپس وقتی که من غایب شدم، او ظاهر شد و وقتی که او آشکار شد، من را ناپیدا کرد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و با فریاد برخاست و به سوی دشت رفت.
هوش مصنوعی: روزی از او پرسیدند: تصوف چه معنا دارد؟ او پاسخ داد:
هوش مصنوعی: تصوف حالتی است از گرسنگی و تشنگی و بیپناهی، که فرد را از عزت و آبرو محروم میکند. اما در عین حال، دلش از رازها باخبر است. قبلاً به خاطر شادی زیاد میگریستم، اما اکنون غم و اندوه باعث گریهام شده است.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم یک روز در حال گذر بود که صدای مردی را شنید که چنین میخواند:
هوش مصنوعی: تمامی گناهان قابل بخشش هستند به جز آن گناهی که کسی از من روی برگرداند. ابراهیم نیز در این حین دچار بیهوشی شد.
هوش مصنوعی: ما شما را میخواستیم بدون هیچ گونه ترکیب و اختلاط. حالا که آمیختهاید، وای بر شما، دیگر برای ما جایی ندارید. و شبلی در حالت حیرت و بیهوشی به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: علی بن هاشمی ناتوان و زمینگیر بود. وقتی در بغداد صدایی را شنید که میخواند: «ای کسی که عشق خود را به زبان میآوری، دلیل بر ادعایت وجود ندارد. زیرا اگر به چیزی که ادعا میکنی گرفتار بودی، هرگز در انتظار وصل ما پلک بر هم نمیزدی.»
هوش مصنوعی: ابن هاشمی، وقتی این حرف را شنید، لحظهای از جا برخاست و ایستاد، اما بعد دوباره نشسته و بر زمین ماند.
هوش مصنوعی: سید بزرگوار امیر قاسم انوار تبریزی که روحش پاک و مقدس است، در بارگاه جام دفن شده است. او در ابتدا از محضر شیخ صدرالدین اردبیلی بهرهمند شد و سپس به محضر شیخ صدرالدین علی یمنی راه یافت.
هوش مصنوعی: او جایگاهی بسیار بلند داشت و در سال ۸۳۷ هجری درگذشت و در یک روستا به خاک سپرده شد. عادت او این بود که با جماعت زیادی از دوستدارانش نشست و گفتگو میکرد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که وقتی به سرزمین روم رسیدم، متوجه شدم که فردی آنجا مورد توجه و علاقه قرار گرفته است. به سوی او رفتم و او را شناختم، زیرا زمانی که در تبریز به تحصیل مشغول بودم، او را دیده بودم.
هوش مصنوعی: از او پرسیدم چطور به این حال رسیدی؟ پاسخ داد: تا زمانی که ذهنم مشوش بود، هر روز که بیدار میشدم، یک نفر به سمت راست میکشیدم و دیگری به سمت چپ. تا این که روزی بیدار شدم و متوجه شدم چیزی در درونم وجود دارد که مرا از آن تفرق و سردرگمی رها کرده است.
هوش مصنوعی: سید تبریزی، که امیدواریم خدا او را رحمت کند، هر بار که این داستان را بیان میکرد، چشمانش پر از اشک میشد.
هوش مصنوعی: افسوس به کسی که آیندهی خود را به خاطر خوشبختی دنیا ویران کند و آنچه را که ساخته، بدون امید به بازسازی رها کند و با آنچه خود ویران کرده، برای همیشه ادامه دهد.
هوش مصنوعی: اویس قرنی، که خداوند بر او رحمت کند، میگوید: بهترین و هوشمندانهترین جملهای که حکیمان بیان کردهاند، این است: یک نفر را به عنوان دوست انتخاب کن. این کار تو را از نیاز به دوستی با دیگران بینیاز میسازد.
هوش مصنوعی: در بعضی از کتابهای آسمانی ذکر شده که اگر فردی با دانش دنیا را دوست داشته باشد، من از دل او لذت در ارتباط معنوی با خود را میگیرم.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو روحی مقدس هستی که برای خیال تو، عقل خالص و ناب، وسیلهای است.
هوش مصنوعی: سفرکردن در دنیای معرفت به این معناست که دل خود را از غم رها کنی و به جای آن، از زیباییهای زندگی لذت ببری.
هوش مصنوعی: پنج نوع روز وجود دارد: یک روز گمشده یا از دست رفته، یک روز حاضر و قابل مشاهده، یک روز آینده یا مورد انتظار، یک روز وعده داده شده و یک روز دائمی یا پایدار.
هوش مصنوعی: اما روزی که دیروز بود و تو آن را گم کردهای به خاطر افراطی که در آن داشتهای از دست رفته است. امروز، روزی است که تو در آن قرار داری و فردا، روزی است که نمیدانی آیا در شمار عمر تو به حساب میآید یا نه. روز آخرین وعده، روز نهایی تو در این دنیا است، آن را همیشه در نظر داشته باش.
هوش مصنوعی: اما آن روزی که برای تو در آخرت تعیین شده است، روزی باقیمانده و بیپایان خواهد بود. بنابراین تمام تلاش و توجه خود را به آن معطوف کن، زیرا آن روز میتواند بهشتی دائمی برای تو باشد یا عذابی ابدی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از حقیقتها باخبر نشوی، ای پسر، چگونه میخواهی به موجودی فراتر از یک حیوان ناطق تبدیل شوی؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که کودک از گفتههای مادرش سیراب نشده، زبان به سخن نمیگشاید.
هوش مصنوعی: اگر کودک گوش شنوایی نداشته باشد، مادری که میگوید و نصیحت میکند، او را نمیشنود و در نتیجه زبان بسته و نادان میشود.
هوش مصنوعی: هر کس که در اصل خود به خامی و سکوت بوده، به وسیلهای که از مادرش آموخته، میتواند در نهایت به بیان و سخن گفتن بپردازد.
هوش مصنوعی: نام آوری بیان میکند که خداوند دو نوع چیز را قرار داده است: یکی چیزی که دستور میدهد و دیگری چیزی که جلوگیری میکند. آن چیزی که همیشه انسان را به سمت کارهای بد هدایت میکند، نفس است، همانطور که در متون دینی آمده است که نفس همواره به بدیها دعوت میکند.
هوش مصنوعی: نماز ابزار و وسیلهای است که انسان را از بدی و گناه بازمیدارد، زیرا نماز باعث جلوگیری از انجام کارهای ناپسند میشود. در حالی که نفس انسان او را به گناه و تمایلات نفسانی هدایت میکند، میتوان با نماز به یاری خواستن از خداوند، در برابر این خواستهها ایستادگی کرد.
هوش مصنوعی: روایت شده است که یکی از پیامبران با خدا مناجات کرد و از او خواست که راهی به سوی خود را نشان دهد. خداوند به او وحی کرد که: خودت را ترک کن و به سمت من بیایید.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از دست وسوسههای نفس برهانی، باید از جمع مردم دور شوی و مانند پری در خفا زندگی کنی.
هوش مصنوعی: اگر دنبال گنج و ثروت هستی، باید در گوشه ای دور از مردم زندگی کنی و از همه دوری گزینی.
هوش مصنوعی: وقتی شب قدر به طور کامل مشخص و پنهان شد، پس تمام وجودش از سر تا پا پر از نور و روشنایی شد.
هوش مصنوعی: هرگاه کسی نام اعظم خدا را نشناسد، او بر تمام نامها و صفات دیگر تسلط و برتری دارد.
هوش مصنوعی: تا تو هم مانند دیگران در خفا و پنهانی هستی، که شب قدر و اسم اعظم هم در باطن خود قرار دارند.
هوش مصنوعی: این پنج بیت را در شهر مشهد مقدس رضا (علیهالسلام) در ماه ذوالقعده سال هزار و هفت سرودم. شب بعد از آن، پدرم را در خواب دیدم که کاغذی به من داد و روی آن نوشته بود: «این خانه آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که نمیخواهند در زمین برتریجویی کنند و فساد به پا کنند» و پیامد نیک برای پرهیزکاران است.
هوش مصنوعی: از مشکل و آشفتگیهای این دوران پرهیجان دوری کن و هر جا که میتوانی، فرار کن.
هوش مصنوعی: اگر قدرت فرار نداری، پس حداقل دستی را به نیکی دراز کن و در کنار تنهاییات بمان.
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش از نالههای بلبل ناراحت شود، آن دل را در آغوش بگیر، چون نشاندهنده این است که او از حال و روز تو باخبر است.
هوش مصنوعی: سخن تو هرچند که پیچیده و معماگونه به نظر میرسد، اما این نغمه و آواز به دل و ذوق ما و دوستان خوش میآید و جذاب است.
هوش مصنوعی: با شور و هیجان آواز بخوان که پرندگان باغ میدانند این سر و صدا و نغمه، از کدام ساز و آهنگ است.
هوش مصنوعی: ای دل، از زنجیر رهایی جوی و مانند یک دیوانه، با شجاعت بر روی دردهای خود بایست و نشسته و تسلیم نباش.
هوش مصنوعی: به خانه خودت برگرد و به عشق و احساس خودت توجه کن، چون وقتی که عشق به تو نزدیک است، باید در دل خود به آن بپردازی و در درون خود آرامش داشته باشی.
هوش مصنوعی: شبی، آن روشنای زیبایی از در خانهام وارد شد و پوشش لالهگونش را برداشت. ما هم او را تا دروازه بدرقه کردیم و او به سرعت رفت.
هوش مصنوعی: گفتم که چه زمانی دوباره میتوانم تو را ببینم؟ او پاسخ داد که در سحرگاه، اما در خواب.
هوش مصنوعی: درستکار به او گفتند: تا کی بیهمسر خواهی ماند و همسر نمیگیری؟ او پاسخ داد: تحمل زندگی بدون همسر برایم سادهتر از تلاش برای تأمین معاش خانواده است.
هوش مصنوعی: یک روز پادشاه به وزیرش گفت: اگر تو جاودانه بودی، چه خوب بود. وزیر جواب داد: اگر تو جاودانه بودی، هرگز به مقام پادشاهی نمیرسیدی.
هوش مصنوعی: پادشاه به یک دانشمند در حال مرگ گفت: برای خانوادهات، از من خواستهای داشته باش! اما او پاسخ داد: اگر از غیر خدا به خاطر بندهاش درخواست کنم، شرمندهام.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن ترک که اسب او با شجاعت از خندق آتش عبور کند.
هوش مصنوعی: اگر اسب را به حالت گرمی و شتابی درآورد، به گونهای که مانند آهنگ حرکت در آسمان هفتم باشد.
هوش مصنوعی: چشمش فقط به یک سو معطوف است و مانند آتش، شعلهور و مشتاق میسوزد و از چیزهای دیگر غافل شده است.
هوش مصنوعی: اگر پشیمانی بر کسی عیب بگذارد، ابتدا خود پشیمانی او را آتشین میکند.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم به جایی رسیده است که در کنار دریا نشسته و از راهی که آمده، تأمل میکند. او در این موقعیت به تفکر و introspection پرداخته است.
هوش مصنوعی: سلطان جان، لباس خود را میدوخت که ناگهان یک امیر به آنجا وارد شد.
هوش مصنوعی: آن امیر که از پیروان شیخ بود، به شناختی که از شیخ پیدا کرد، به سرعت به او احترام گذاشت و سجده کرد.
هوش مصنوعی: نگاه نوجوان به شیخی و لباسش دوخته شده است و او در حیرت است که چگونه این شیخ و آداب و رفتار او اینچنین تأثیرگذار و شگفتانگیز شدهاند.
هوش مصنوعی: کسی که از تمام دنیا و حکومتهای آن دور شده، با چوبی بر لباس پاره و سادگیاش میزند مانند یک گدا.
هوش مصنوعی: آن شخص دانا و عاقل به نتایج تفکراتش پی برد و فهمید که مانند شیری قدرتمند است و دلها به اندازه یک جنگل به او وابسته و تحت تأثیر او هستند.
هوش مصنوعی: ای بیحاصلان، دل خود را حفظ کنید، زیرا در حضور افراد آگاه و صاحب دل باید مراقب باشید.
هوش مصنوعی: شیخ به سرعت سوزنی را در دریا انداخت و با صدای بلند خواست که سوزن را پیدا کند.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و کثرت وجود ماهیها اشاره شده است. به طور خاص، با توجه به اینکه هر ماهی به ظاهر یک ظرافت و ارزش خاصی را در خود دارد، به نظر میرسد که هر یک از آنها به زینت و شکوهی شبیه به سوزن زر در لب خود دارند. به عبارت دیگر، این تصویر به غنای زیبایی طبیعت و زندگی در آب بیانگر است.
هوش مصنوعی: از عمق حقیقت، درخشش و ظهوری میکند که ای شیخ، آموزههای حق را با دقت و حساسیت کامل دریافت کن.
هوش مصنوعی: او به او نگاه کرد و گفت: ای امیر، آیا اینگونه رفتار کردن با چنین پادشاهی درست است؟
هوش مصنوعی: این نمایش ظاهری چیزی نیست؛ اگر به عمق و حقیقت نگاه کنی، متوجه میشوی که واقعاً چه معنایی دارد.
هوش مصنوعی: درختی را از باغ به شهر میبرند، حالا باغ و باغچه را به کجا خواهند برد؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دنیا، تنها یک برگ از باغ هستی مربوط به عشق الهی است. در واقع، تمام زیباییهای دنیا تنها ظاهر و پوسته هستند و مغز و عمیقترین حقیقتها در همان برگ واحد نهفته است.
هوش مصنوعی: به سوی آن باغ نرو و قدم نزن، بلکه عطر آن را حس کن و از سرما دوری کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن عطر و عطرانگیزی تو را به وجد آورد و جانت را سرشار کند، تا زمانی که آن بوی خوش نور چشمهایت گردد و به تو روشنایی ببخشد.
هوش مصنوعی: پنج حس انسانی به یکدیگر مرتبط هستند و این پنج حس مانند شاخههای یک درخت از یک منبع مشترک نشأت میگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به حقایق نامحسوس دست مییابد، درک او نسبت به همه حواس تقویت میشود و به سوی جهان غیبی راه پیدا میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که یک گوسفند از چراگاه جدا میشود، بلافاصله سایر گوسفندها نیز به دنبال او میروند و از آن چراگاه خارج میشوند.
هوش مصنوعی: گوسفندها و حواست را روی چرانیدن بگذار تا به خوبی از مرتع استفاده کنی و در آن بچرانی.
هوش مصنوعی: در آن مکان گلها و گیاهان خوشبو را میچشند تا به حقیقتهای عمیق زندگی پی ببرند.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به انسان میگوید که آیا واقعاً از دنیای مادی و ظواهر آن جدا شدهای؟ در کشمکشها و حسادتها با چه کسی درگیر هستی؟ به عبارت دیگر، شاعر به ما یادآوری میکند که در نهایت این جنگها و اختلافات با دیگران چه معنی دارند و آیا ارزش آن را دارند که درگیر آنها شویم؟
هوش مصنوعی: وقتی از آن باغ بوی خوشی به تو میرسد، تا چه زمانی در دنیای مادی و بیحالت مثل خر بماندی و تنها در گل و لای گیر کنی؟
هوش مصنوعی: زمانی که خر در گل فرو میرود، با پاهای تندش مداوم تلاش میکند تا از آن وضعیت خارج شود و به راه خود ادامه دهد.
هوش مصنوعی: حس تو از احساس یک خر هم کمتر است، زیرا دل تو پر از زین و گرههای پیچیده است.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی از دل خود جدا شوی، در تفسیر و تأویلها به شک و تردید نرو.
هوش مصنوعی: این کار برای من مجاز است، زیرا من در شرایط سختی هستم و نمیتوان از کسی که در موقعیت ناتوانی قرار دارد، حق را گرفت؛ بلکه باید با نیکویی برخورد کرد.
هوش مصنوعی: این محل برای گفتن سخنان نیست، زیرا باید درون را یافت و در ظاهر جست و جو نکرد.
هوش مصنوعی: این افراد درباره او صحبت میکنند و او را محدود میکنند، اما او میپرسد که آیا از من چیزی میدانند؟
هوش مصنوعی: اگر از من باخبر بودی، این دشمن چرا این سخن را بیان کردی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.