گنجور

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۹ - خردنامه ارسطاطالیس

 

نیاورده روی دل اندر صلاح

ز تو قصد اصلاح نبود مباح

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۲ - مناجات

 

ایا مبدع الارواح و یا خالق الاشباح

ویا فالق الاصباح فؤادی بک یرتاح

جامی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

ساقی بجام باده گلرنگ در صباح

در صحن بوستان ز کرم گفت الصلاح

تا آفتاب طلعت ساقی طلوع کرد

کردیم دیده بر رخ خورشید افتتاح

با روح او که گفت الست بربکم

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

برداشتیم از کف ساقی روح راح

درجام آفتاب می لعل هر صباح

شادیم وخرمیم ز صبح ازل مدام

چونکرده ایم دیده بروی تو افتتاح

ساقی ز روی ما و منی همچو آفتاب

[...]

کوهی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

گر نداند درد عشق دوست را عاشق فلاح

کی امید وصل او گردد مقارن با نجاح

رند و مستم بی جمال یار مخمور غمم

بی می دیدار عاشق را نباشد ارتیاح

از خمار کبر و نخوت هست زاهد در عذاب

[...]

اسیری لاهیجی
 

شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۲۴ - فی نغمات الجنان من جذبات الرحمان

 

قم فلاتمهل فان الصبح لاح

والثریا غربت والدیک صاح

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » نان و پنیر » بخش ۵ - فی اختلاف العقول

 

ای رمیده طبع تو از ذی صلاح

کرده‌ای خود غیبت نیکان مباح

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » نان و پنیر » بخش ۱۱ - باقی سخن در توحید

 

این مثلث، به کیش اهل فلاح

واجب و مفترض بود نه مباح

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

این مثلث به کیش اهل فلاح

واجب و مفترض بود نه مباح

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

نه شبش را فروغی از مصباح

نه دلش را گشادی از مفتاح

شیخ بهایی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

رام قتلی و ما علیه حباح

قتل عشاقه علیه مباح

هر دلی کو اسیر عشقی شد

نیست او را دگر امید فلاح

تشنه بادهٔ وصال توام

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

یا ندیمی قم فان الدّیک صاح

غن لی بیتاً و ناول کاس راح

لست اصبر عن حبیبی لحظهٔ

هل الیه نظرهٔ منی تباح

بذل روحی فی هواه هین

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۰