جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴ - پایه دعاگویی جناب خداوندگاری چنان بلند است که مادام که قلم بلند بالا پای بر قبه قصر قصه قیصر و کنگر ایوان داستان نوشیروان ننهاد سر او به آن نرسید لاجرم سر کرده و سر بر آن درآورده همواره این رقم می زند که سایه دولتش پاینده باد و آفتاب معدلتش تابنده
رای او گنج علم را مفتاح
روی او بزم ملک را مصباح
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۳۴ - حکایت امیر خوارزمی که ظلم و فسق خود را به شریعت راست کردی
چار زن داشت لیک چون به نکاح
زن فزون از چهار نیست مباح
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴۰ - گفتار در احتیاج پادشاهان در مراحل امید و هراس به حکیمان فلک پیمای و منجمان ستاره شناس
تا بود دل درون تن به صلاح
به صلاح است تن صباح و رواح
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۳ - عقد سی و دوم در طلاقت وجه و مزاح که چین انقباض در جبین نینداختن است و به زبان انبساط سخنان شیرین پرداختن
دل شود رنجه ز جد شام و صباح
می کن اصلاح مزاجش به مزاح
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲ - مناجات در اظهار افتادگی عجز و پیری و به پایمردی عنایت استدعای دستگیری
نخواهم ز تو شغل اهل صلاح
کزان گرددم حور و جنت مباح
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۹ - خردنامه ارسطاطالیس
نیاورده روی دل اندر صلاح
ز تو قصد اصلاح نبود مباح
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۶ - حکایت سبب نارسیدن خلیفه به آن کنیزک نورسیده
که رندان آزاده را در نکاح
نباشد به جز دختر رز مباح
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۰ - حکایت شخصی که زمین خرید و در آنجا گنجی یافت، برنداشت که از آن فروشنده است و فروشنده قبول نکرد که من زمین را و هر چه در وی بوده فروخته ام
به هم هر دو را بست عقد نکاح
وز آن گنجشان کرد خوردن مباح
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۲ - مناجات
ایا مبدع الارواح و یا خالق الاشباح
ویا فالق الاصباح فؤادی بک یرتاح
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
ساقی بجام باده گلرنگ در صباح
در صحن بوستان ز کرم گفت الصلاح
تا آفتاب طلعت ساقی طلوع کرد
کردیم دیده بر رخ خورشید افتتاح
با روح او که گفت الست بربکم
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
برداشتیم از کف ساقی روح راح
درجام آفتاب می لعل هر صباح
شادیم وخرمیم ز صبح ازل مدام
چونکرده ایم دیده بروی تو افتتاح
ساقی ز روی ما و منی همچو آفتاب
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
گر نداند درد عشق دوست را عاشق فلاح
کی امید وصل او گردد مقارن با نجاح
رند و مستم بی جمال یار مخمور غمم
بی می دیدار عاشق را نباشد ارتیاح
از خمار کبر و نخوت هست زاهد در عذاب
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » مثنویات پراکنده » شمارهٔ ۱۱ - در نکوهش کسی که اوقات خویش را به مطالعهٔ کتب پردازد و از مبداء غافل ماند
نه شبش را فروغی از مصباح
نه دلش را گشادی از مفتاح
شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۲۴ - فی نغمات الجنان من جذبات الرحمان
قم فلاتمهل فان الصبح لاح
والثریا غربت والدیک صاح
شیخ بهایی » نان و پنیر » بخش ۵ - فی اختلاف العقول
ای رمیده طبع تو از ذی صلاح
کردهای خود غیبت نیکان مباح
شیخ بهایی » نان و پنیر » بخش ۱۱ - باقی سخن در توحید
این مثلث، به کیش اهل فلاح
واجب و مفترض بود نه مباح
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
این مثلث به کیش اهل فلاح
واجب و مفترض بود نه مباح
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
نه شبش را فروغی از مصباح
نه دلش را گشادی از مفتاح
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
رام قتلی و ما علیه حباح
قتل عشاقه علیه مباح
هر دلی کو اسیر عشقی شد
نیست او را دگر امید فلاح
تشنه بادهٔ وصال توام
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
یا ندیمی قم فان الدّیک صاح
غن لی بیتاً و ناول کاس راح
لست اصبر عن حبیبی لحظهٔ
هل الیه نظرهٔ منی تباح
بذل روحی فی هواه هین
[...]