گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۲

 

لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من

زلف تو در‌هم شکست توبه و پیمان من

بی‌تو دل و جان من سیر شد از جان و دل

جان و دل من تویی‌، ای دل و ای جان من

چون گهر اشک من راه نظر چست بست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۳

 

در رهت حیران شدم ای جان من

بی سر و سامان شدم ای جان من

چون ندیدم از تو گردی پس چرا

در تو سرگردان شدم ای جان من

در فروغ آفتاب روی تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴

 

عشق تو در جان من ای جان من

آتشی زد در دل بریان من

در دل بریان من آتش مزن

رحم کن بر دیدهٔ گریان من

دیدهٔ گریان من پرخون مدار

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵

 

چند باشم در انتظار تو من

فتنهٔ روی چون نگار تو من

خشک‌لب مانده نعل در آتش

تشنهٔ لعل آبدار تو من

وقت آمد که بر میان بندم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۶

 

درد دل دارم جهانی بی‌تو من

زانکه نشکیبم زمانی بی‌تو من

عالمی جان آب شد در درد تو

چون کنم با نیم جانی بی‌تو من

روی در دیوار کردم اشک‌ریز

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۷

 

گر با تو بگویم غم افزون شدهٔ من

خونین شودت دل ز غم خون شدهٔ من

زان روی که چون زلف تو تیره است و پریشان

تو دانی و بس حال دگرگون شدهٔ من

خاکی شده‌ام تا چو قدم رنجه کنی تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸

 

ای دل و جان زندگانی من

غم تو برده شادمانی من

کردم از چشم و دل شراب و کباب

می نیایی به میهمانی من

دو جهان ترک کرده‌ام که توی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹

 

میل درکش روی آن دلبر ببین

عقل گم کن نور آن جوهر ببین

روح را در سر او حیران نگر

عقل را در کار او مضطر ببین

در ره عشقش که سر گوی ره است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰

 

بار دیگر روی زیبایی ببین

عقل و جان را تازه سودایی ببین

از غم آن پیچ زلف بیقرار

زاهدان را ناشکیبائی ببین

در جمالش هر که را آن چشم هست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱

 

ای روی تو آفتاب کونین

ابروی تو طاق قاب قوسین

بر روی جهان ندیده چشمی

نقدی روشن چو چشم تو عین

جز چشمهٔ کوثر لب تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲

 

هر که جان درباخت بر دیدار او

صد هزاران جان شود ایثار او

تا توانی در فنای خویش کوش

تا شوی از خویش برخودار او

چشم مشتاقان روی دوست را

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳

 

ای چو گویی گشته در میدان او

تا ابد چون گوی سرگردان او

همچو گویی خویشتن تسلیم کن

پس به سر می‌گرد در میدان او

جان اگر زو داری و جانانت اوست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴

 

ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او

همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او

منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم

وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او

گاه از چوگان زلفش حلقهٔ مشکین ربای

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵

 

ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او

صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او

جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به قطع

گر نسیمی آوری از زلف عنبرسای او

گر سر انگشت بی حرمت به زلف او بری

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶

 

ای سراسیمه مه از رخسار تو

سرو سر در پیش از رفتار تو

ذره‌ای است انجم زخورشید رخت

نقطه‌ای است افلاک از پرگار تو

گل که باشد پیش رخسارت از آنک

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۷

 

ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو

کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو

تا ترکتاز هندوی زلف تو دیده‌ام

زنگی دلم ز شادی بی ترکتاز تو

هرگز نساخت در ره عشاق پرده‌ای

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸

 

تا دل ز دست بیفتاد از تو

تن به اندوه فرو داد از تو

دل من گشت چو دریایی خون

چشم من چشمهٔ خون زاد از تو

تا دلم بندهٔ سودای تو شد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹

 

ای مرا زندگی جان از تو

زنده بینم همه جهان از تو

به زمین می فرو شود خورشید

هر شب از شرم، پر فغان از تو

گر زبانی دهی به یک شکرم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰

 

هر زمان شوری دگر دارم ز تو

هر نفس دل خسته‌تر دارم ز تو

بر بساط عشق تو هر دو جهان

می ببازم تا خبر دارم ز تو

خاک بر فرقم اگر جز خون دل

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱

 

ای خرد را زندگی جان ز تو

بندگی از عقل و جان فرمان ز تو

هر زمان قسم دل پر درد من

صد هزاران درد بی درمان ز تو

گر ز من جان می‌بری از یک سخن

[...]

عطار
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۴۳