گنجور

 
عطار

ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو

کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو

تا ترکتاز هندوی زلف تو دیده‌ام

زنگی دلم ز شادی بی ترکتاز تو

هرگز نساخت در ره عشاق پرده‌ای

کان راست بود ترک کج پرده ساز تو

سر در نشیب مانده‌ام از غم چو مست عشق

از شوق زلف عنبری سرفراز تو

گر بود پیش قامت تو سرو در نماز

آزاد شد ز قامت تو در نماز تو

خطت که آفتاب رخت را روان بود

زان خط محقق است که شد نسخ ناز تو

نی نی که هست خط تو سرسبز طوطیی

پرورده است از شکر دلنواز تو

شهباز حسن تو چو ز خط یافت پر و بال

طوطی گرفت غاشیهٔ دلنواز تو

هر روز احتراز تو بیش است سوی من

از حد گذشت شوق من و احتراز تو

از بس که هست در ره سودای تو طلسم

واقف نگشت هیچ‌کس از گنج راز تو

چون از کسی حقیقت رویت طلب کنم

چون کس نبود محرم کوی مجاز تو

سر باز زن چو شمع به گازی فرید را

گر سر دمی چو شمع بتابد ز گاز تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

همین شعر » بیت ۱

ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو

کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو

حافظ

بالابلند عشوه‌گر نقش‌باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

فیاض لاهیجی

سیر از جفا نشد نگه عشوه‌ساز تو

از جوی زخم آب خورد تیغ ناز تو

حزین لاهیجی

بنگر چه می کند مژه های دراز تو

آخر بگو، چه شد نگه دلنواز تو؟

در پرده حباب نگنجد شکوه بحر

افزون بود ز حوصله سینه، رازتو

غم نیست جان اگر برود در ره وفا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه