ای چو گویی گشته در میدان او
تا ابد چون گوی سرگردان او
همچو گویی خویشتن تسلیم کن
پس به سر میگرد در میدان او
جان اگر زو داری و جانانت اوست
تن فرو ده درخم چوگان او
سوز عشقش بس بود در جان تو را
دل منه بر وصل و بر هجران او
با وصال و هجر او کاریت نیست
اینت بس یعنی که عشقت زان او
این کمالت بس که در وادی عشق
خویش را بینی همی حیران او
تو کهای در راه عشقش قطرهای
غرقه در دریای بی پایان او
وانگه از هر سوی میپرسی خبر
تا کجا دارد کسی دیوان او
تن زن ای عطار و جان پروانه وار
برفشان چون در رسد فرمان او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و تسلیم در برابر حقیقت عشق الهی است. شاعر به شخصی میگوید که مانند گوی سرگردانی در میدان عشق است و باید خود را تسلیم کند. او بیان میکند که اگر جانش از عشق محبوب است، باید وجودش را به این عشق بسپارد و نباید به وصال یا هجران فکر کند، زیرا عشق خود مهمتر از این مسائل است. شاعر به زیبایی و عمیق بودن عشق اشاره میکند و تأکید میکند که هستی انسان در این راه حیران و غرق در دریای عشق است. در نهایت، شاعر از عطار (نویسنده خود) میطلبد که با جان و دل خود در این مسیر حرکت کند و به فرمان عشق پاسخ دهد.
هوش مصنوعی: تو مانند گوی در میدان به دور خود میچرخید و به نظر میرسد که تا ابد در این حال سرگردانی خواهی بود.
هوش مصنوعی: خود را مانند یک گل به او بسپار و سپس در دنیای او بچرخ.
هوش مصنوعی: اگر جان تو از اوست و زندگیات به او وابسته است، پس باید خود را در خدمت او قرار دهی و تسلیم فرمانهای او شوی.
هوش مصنوعی: سوز عشق او در وجودت کافی است، پس دلخوش به ملاقات یا جدایی او نباش.
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن و دوری او، تو هیچ کارهای؛ این فقط نشاندهندهی این است که عشق تو به خاطر اوست.
هوش مصنوعی: اینکه تو در مسیر عشق، خود را حیران و مجذوب او میبینی، نشاندهنده کمال توست.
هوش مصنوعی: تو کهای در مسیر عشقش، همچون قطرهای هستی که در اقیانوس بیپایان او غرق شدهای.
هوش مصنوعی: پس از آن از هر طرف خبر میگیری که فلان شخص تا کجا در کارهایش دیوانگی دارد.
هوش مصنوعی: ای عطار، بدن را همچون پروانه فدای جان کن و وقتی به فرمان او برسد، برفش را به آرامش برسان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرکه بودی با نمک بر خوان او
نه ز بیتالمال بودی نان او
عهدِ عیسی بود و نوبتْ آنِ او
جانِ موسی او و موسی جانِ او
کفر و ایمان عرصه میدان او
گوی دلها درخم چوگان او
چرخ دولابیست پنداری جهان
بر مثال کوزه ها خلقان او
فرقه ئی سر سوی بالا میروند
دامنی پر نعمت از احسان او
باز جمعی را ز بالا بر نشیب
[...]
ملک هستی فسحت میدان او
گوی گردون در خم چوگان او
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.