گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد

تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد

کار دو جهان من جاوید نکو گردد

گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد

از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد

گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد

چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند

خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد

بشکافت تنم غمزهٔ تو گرچه چو مویی است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

نه به کویم گذرت می‌افتد

نه به رویم نظرت می‌افتد

آفتابی که جهان روشن ازوست

ذرهٔ خاک درت می‌افتد

در طلسمات عجب موی شکاف

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

در زیر بار عشقت هر توسنی چه سنجد

با داو ششدر تو هر کم زنی چه سنجد

چون پنجه‌های شیران عشق تو خرد بشکست

در پیش زور عشقت تر دامنی چه سنجد

جایی که کوهها را یک ذره وزن نبود

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

مرا با عشق تو جان درنگنجد

چه از جان به بود آن درنگنجد

نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان

که اینجا کفر و ایمان درنگنجد

چنان عشق تو در دل معتکف شد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

حدیث عشق در دفتر نگنجد

حساب عشق در محشر نگنجد

عجب می‌آیدم کین آتش عشق

چه سودایی است کاندر سرنگنجد

برو مجمر بسوز ار عود خواهی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد

رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد

جولانگه جلالت در کوی دل نباشد

جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد

سودای زلف و خالت در هر خیال ناید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد

وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد

وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید

وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد

هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

اسرار تو در زبان نمی‌گنجد

واوصاف تو در بیان نمی‌گنجد

اسرار صفات جوهر عشقت

می‌دانم و در زبان نمی‌گنجد

خاموشی به که وصف عشق تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

تا زلف تو همچو مار می‌پیچد

جان بی دل و بی قرار می‌پیچد

دل بود بسی در انتظار تو

در هر پیچی هزار می‌پیچد

زان می‌پیچم که تاج را چندین

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

هر دل که ز خویشتن فنا گردد

شایستهٔ قرب پادشا گردد

هر گل که به رنگ دل نشد اینجا

اندر گل خویش مبتلا گردد

امروز چو دل نشد جدا از گل

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲

 

بودی که ز خود نبود گردد

شایستهٔ وصل زود گردد

چوبی که فنا نگردد از خود

ممکن نبود که عود گردد

این کار شگرف در طریقت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

گر نکوییت بیشتر گردد

آسمان در زمین به سر گردد

آفتابی که هر دو عالم را

کار ازو همچو آب زر گردد

زآرزوی رخ تو هر روزی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

دلی کز عشق او دیوانه گردد

وجودش با عدم همخانه گردد

رخش شمع است و عقل ار عقل دارد

ز عشق شمع او دیوانه گردد

کسی باید که از آتش نترسد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

اگر دردت دوای جان نگردد

غم دشوار تو آسان نگردد

که دردم را تواند ساخت درمان

اگر هم درد تو درمان نگردد

دمی درمان یک دردم نسازی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد

خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد

تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را

حقا که اگر هرگز یک گل ز چمن خندد

از عکس تو چون دریا از موج برآرد دم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

عاشقِ تو ،جانِ مختصر، که پسندد؟

فتنه ی تو، عقلِ بی خبر، که پسندد؟

رویِ تو کز تُرکِ آفتاب، دریغ است

در نظرِ هندویِ بَصَر، که پسندد؟

رویِ تو را تابِ قُوَّتِ نَظَری نیست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

خطش مشک از زنخدان می برآرد

مرا از دل نه از جان می برآرد

خطش خوانا از آن آمد که بی کلک

مداد از لعل خندان می برآرد

مداد آنجا که باشد لوح سیمینش

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹

 

خطی کان سرو بالا می‌درآرد

برای کشتن ما می‌درآرد

به زیبایی گل سرخش به انصاف

خطی سرسبز زیبا می‌درآرد

بگرد روی همچون ماه گویی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

صبح بر شب شتاب می‌آرد

شب سر اندر نقاب می‌آرد

گریهٔ شمع وقت خندهٔ صبح

مست را در عذاب می‌آرد

ساقیا آب لعل ده که دلم

[...]

عطار
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۴۵
sunny dark_mode