عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
گر سیر نشد تو را دل از ما
یک لحظه مباش غافل از ما
در آتش دل بسر همی گرد
مانندهٔ مرغ بسمل از ما
تر میگردان به خون دیده
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
چه شاهدی است که با ماست در میان امشب
که روشن است ز رویش همه جهان امشب
نه شمع راست شعاعی، نه ماه را تابی
نه زهره راست فروغی در آسمان امشب
میان مجلس ما صورتی همی تابد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
طرقوا یا عاشقان کین منزل جانان ماست
زانچه وصل و هجر او هم درد و هم درمان ماست
راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتیم
آیت قل یا عبادی آمده در شان ماست
نیستم اینجا مقیم ای دوستان بر رهگذر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
تا که عشق تو حاصل افتادست
کار ما سخت مشکل افتادست
آب از دیدهها از آن باریم
کاتش عشق در دل افتادست
در ازل پیش از آفرینش جسم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم رهنمای
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
آن دهان نیست که تنگ شکر است
وان میان نیست که مویی دگر است
زان تنم شد چو میانت باریک
کز دهان تو دلم تنگتر است
به دهان و به میانت ماند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
نیم شبی سیم برم نیم مست
نعرهزنان آمد و در در نشست
هوش بشد از دل من کاو رسید
جوش بخاست از جگرم کاو نشست
جام می آورد مرا پیش و گفت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است
خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است
نرگس دستان گرش دست دل از حیله برد
هرچه کند چشم او ور ببرد جان خوش است
زلف پریشانش را حلقه به گوشم از آنک
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
سر عشقت مشکلی بس مشکل است
حیرت جان است و سودای دل است
عقل تا بوی می عشق تو یافت
دایما دیوانهای لایعقل است
بر امید روی تو در کوی تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
تا چشم برندوزی از هر چه در جهان است
در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است
در عشق، درد خود را هرگز کران نبینی
زیرا که عشق جانان دریای بیکران است
تا چند جویی آخر از جان نشان جانان؟
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
تا عشق تودر میان جان است
جان بر همه چیز کامران است
یارب چه کسی که در دو عالم
کس قیمت عشق تو ندانست
عشقت به همه جهان دریغ است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
رهی کان ره نهان اندر نهان است
چو پیدا شد عیان اندر عیان است
چه میگویم چه پیدا و چه پنهان
که این بالای پیدا و نهان است
چه میگویم چه بالا و چه پستی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است
دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است
سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است
شور لب لعلش همه شیرینی جان است
نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
خراباتی است پر رندان سرمست
ز سر مستی همه نه نیست و نه هست
فرو رفته همه در آب تاریک
برآورده همه در کافری دست
همه فارغ ز امروز و ز فردا
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
شادی به روزگار شناسندگان مست
جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست
از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی
در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست
گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
گر جمله تویی همه جهان چیست
ور هیچ نیم من این فغان چیست
هم جمله تویی و هم همه تو
و آن چیست که غیر توست آن چیست
چون هست یقین که نیست جز تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
هر دلی کز عشق تو آگاه نیست
گو برو کو مرد این درگاه نیست
هر که را خوش نیست با اندوه تو
جان او از ذوق عشق آگاه نیست
ای دل ار مرد رهی مردانه باش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
کیست که از عشق تو پردهٔ او پاره نیست
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست
وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق
گر زر عشاق را سکهٔ رخساره نیست
هر نفسم همچو شمع زاربکش پیش خویش
[...]