گنجور

 
عطار

شادی به روزگار شناسندگان مست

جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست

از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی

در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست

گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند

گاهی ز فقر خاک ره این جهان پست

دستار عقلشان کف طرار عشق برد

بازار توبه‌شان شکن زلف لا شکست

برخاستند از سر اسرار هر دو کون

چون شاه عشق در دل ایشان فرو نشست

زنجیر در میان و نمد دربرند از آنک

مردی که راه فقر به سر برد حیدر است

آنجا که پای جای ندارد فشرده پای

وانجا که دست جای ندارد فشانده دست

در قعر بحر نور فرو خورده غوطه‌ها

وز شوق ذوق ملک عدم نیستی به هست

عطار جام دولت ایشان به کف گرفت

جاوید از آن شراب معطر بماند مست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه