عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸
دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست
واثق مشو به او که به عهد استوار نیست
در طبع روزگار وفا و کرم مجوی
کین هر دو مدتی است که در روزگار نیست
رو یار خویش باش و مجو یاری از کسی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
آنها که در هوای تو جانها بدادهاند
از بینشانی تو نشانها بدادهاند
من در میانه هیچ کسم وز زبان من
این شرحها که میرود آنها بدادهاند
آن عاشقان که راست چو پروانهٔ ضعیف
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳
سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید
صفت بر چو سیمت به سمن دریغم آید
من تشنه زان نخواهم ز لب خوشت شرابی
که حلاوت لب تو به دهن دریغم آید
مرساد هیچ آفت به تن و به جانت هرگز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲
ساقیا گه جام ده گه جام خور
گر به معنی پختهای می خام خور
زر بده، بستان میِ تلخ آنگهی
با بت شیرین سیماندام خور
گردن محکم نداری پس که گفت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳
منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم
شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم
صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان
که من آن کهنه بتها را دگر باره جلا کردم
از آن مادر که من زادم، دگر باره شدم جفتش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم
مسلمانم همی خوانند و من زنار میدارم
طریق صوفیان ورزم، ولیکن از صفا دورم
صفا کی باشدم چون من سر خمار میدارم
ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۳
هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی
آتش سودای خویش در دل و جان افکنی
جان و دل خسته را ز آرزوی خویشتن
گه به خروش آوری گه به فغان افکنی
گر به سر کوی خویش پردهٔ عشاق را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱
چو لبت به پسته اندر صفت گهر نبینی
چو رخت به پرده اندر تتق قمر نبینی
ز فراق چون منی را چه کشی به درد و خواری
گه اگر بسی بجویی چو منی دگر نبینی
چه نکوییت فزاید که بد آید از تو بر من
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲
ای آفتاب رویت از غایت نکویی
افزون ز هرچه دانی برتر ز هرچه گویی
گر نیکویی رویت یک ذره رخ نماید
دو کون مست گردد از غایت نکویی
یارب چه آفتابی کاندر دو کون هرگز
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » عقیدهٔ دیوانهای دربارهٔ عالم
گفت آن دیوانه را مردی عزیز
چیست عالم، شرح ده این مایه چیز
گفت هست این عالم پر نام و ننگ
همچو نخلی بسته از صد گونه رنگ
گر به دست این نخل میمالد یکی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش سوم » المقالة الثالثة
پسر گفتش که زن زانست مقصود
که فرزندی شود شایسته موجود
که چون کس راست فرزند یگانه
بماند ذکر خیرش جاودانه
اگر فرزند من آگاه باشد
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۵) حکایت مرد ترسا که مسلمان شد
یکی ترسا مسلمان گشت و پیروز
بمی خوردن شد آن جاهل دگر روز
چو مادر مست دید او را ز دردی
بدو گفت ای پسر آخر چه کردی
که شد آزرده عیسی زود ازتو
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۶) حکایت امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه
عمر یک جزو از توریت بگرفت
پیمبر چون چنان دیدش چنین گفت
که با توریت ممکن نیست بازی
مگر خود را جهود صرف سازی
جهود صِرف باید بود ناکام
[...]
عطار » الهی نامه » بخش ششم » المقالة السادسة
پسر گفتش که هر خلقی که هستند
همه دل در هوای خویش بستند
قدم خود از هوابر مینگیرند
که گامی بی ریا برمینگیرند
چو هست این دَور دَور نفس امروز
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۸) تمثیل
بزرگی گفت ازل همچون کمان است
هزاران تیر هر دم زو روان است
ز دیگر سو ابد آماجگاهی
نه زین سو و نه زان امکانِ راهی
همی هر تیر کآید از کمان راست
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۰) حکایت ابلیس
کسی پرسید از ابلیس کای شوم
چو ملعونی خویشت گشت معلوم
چرا لعنت چنین در جان نهادی
چو گنجی در دلش پنهان نهادی
چنین گفت او که لعنت تیر شاهست
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۲) حکایت دیوانه که میگریست
یکی دیوانه بودی بر سر راه
نشسته بر سر خاکستر آنگاه
زمانی اشک چون گوهر فشاندی
زمای نیز خاکستر فشاندی
یکی گفت ای بخاکستر گرفتار
[...]
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » المقالة الثالث عشر
در آمد چارمین فرزندِ زیبا
همه آرام و آسایش سراپا
پدر را گفت تا در کایناتم
بصد دل طالب آب حیاتم
اگر دستم دهد آن آب رَستم
[...]
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۰) حکایت بهلول و حلوا و بریان
چو غالب گشت بر بهلول سوداش
زُ بَیده داد بریانی و حلواش
نشست و شاد میخورد، آن یکی گفت
که میندهی کسی را، او برآشفت
که حق چون این طعامم این زمان داد
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » المقالة الخامس عشر
درآمد پنچمین فرزندِ هشیار
پدر راگفت کای دریای اسرار
من آن انگشتری خواهم باخلاص
که در ملکت سلیمان گشت ازان خاص
پری و دیو در فرمانش آمد
[...]