گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸

 

گفتا کئی تو‌، من بنده تو

بیجرم از چشم افکنده تو

گاهی ازین در گاهی از آن در

باری ز هر در جوینده تو

در جست و جویت ز آنم که باشد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو

کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو

گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری

گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو

گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

 

گفتم ملکی یا بشری؟ گفت که هر دو

کان نمکی یا شکری؟ گفت که هر دو

گفتم به لطافت گلی ای سرو قباپوش

یا نی‌شکر اندر کمری؟ گفت که هر دو

گفتم به خط سبز و لب لعل روانبخش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

گفته‌ای از ما دلت بردار زنهار این مگو

جان من با آن لب و گفتار زنهار این مگو

گفته راه وفا ما نیکه نتوانیم رفت

با چنان قد خوش و رفتار زنهار این مگو

گفته خواهم بریدن از تو دیگر باره مهر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو

مرحبانی نزده دست کشیدیم از تو

دل که در عشق تو خود را به غلامی بفروخت

تا به هیچش ندهی باز خریدیم از تو

سالها گرچه نهادیم به تو چشم امید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

نداند قدر حسنت کس به از تو

که خاک پای خود روبی به گیسو

شراب حسن پتوشی ز لبها

در آید زلف از آن پیشت به زانو

از رویت مشتبه شد قبله بر خلق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه

کز دیده نهائنده نهان کردمت آگاه

گر دیده گنه کرد که از خانه کشیمش

ور اشک بزودیش برانیم ز درگاه

بر شاه گدا را نبود هیچ گرفتی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۵

 

از فرقت تو هر دم خون بارم از دو دیده

گر دیدنت نباشد بیزارم از دو دیده

چشمم نمی تواند روی رقیب دیدن

آری همین توقع میدارم از دو دیده

گر نیستم به مهرت صادق چو صبح، بادا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

اشک چو لعل ریزد آن لب مرا ز دیده

در شیشه هرچه باشد از وی همان چکیده

باشد هنوز چشمم همچون مگس بر آن لب

گر عنکبوت بینی بر خاک من تنیده

از آب بر کشیده صورتگر آن ورق را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷

 

ای از حدیث زلف توام بر زبان گره

بگشای برقع از رخ و از زلف آن گره

چشمم گلی نچید ز باغ رخت هنوز

تا کی زند دو زلف تو بر ابروان گره

زلفت دلم بیست و در آویخت از هوا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸

 

ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده

شد در همه خلق از نمکت شور زیاده

ابروت کمان بر من بیچاره کشیده

چشمانت کمین بر دل خونخواره گشاده

از نوع بشر چون بشرت دیده ندیده

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده

شکر ننگ تو برتنگ شکر خندیده

وجهی از روی تو در دیده من خوشتر نیست

ز آن سبب دیده من دیده ترا دردیده

دیده اهل نظر دیده بسی خوب و ترا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۰

 

ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه

بر روی روز نقطه خالت شب سیاه

رخسار توست حجت اقرار عاشقان

هستت بر این سخن خط عنبرفشان گواه

وصف قمر به روی تو گفتم بگفت عقل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

ای دل ریش من از جور تو غمگین گونه

لبت از خوردن خونم شده رنگین گونه

بسکه بر خاک ره انداخته بشکسته دلم

چون سر زلف خودم سات مشکین گونه

همچو بلبل من و بیداری و صد گونه خروش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲

 

ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه

مردم دیده که باشد؟ که کند در تو نگاه

مردم چشم تو ماتم زده عشاقند

ورنه رنگ «مژه ها» بهر چه گردید سیاه

عاشق روی ترا برگ گل بستان نی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

ای روان گرد درت اشک روان پیوسته

به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته

در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست

گل سرخ این همه بر سرو روان پیوسته

تا لبم پای نو بوسید و زبان نام تو برد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۴

 

ای شیشهٔ دل ما در زیر پا شکسته

سنگیندلی گزیده عهد و وفا شکسته

با طاق های ابرو دلها شکسته هر سو

ما را بسیار شیشه دیدم از طاق ها شکسته

بود آرزوی زلفت دلهای عاشقانرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵

 

ای لب و گفتار تور شیرین همه

گرد رویت خال و خط مشکین همه

خوش نمودت خال پیش خط ولی

عارضت خوشتر نماید زین همه

گرچه با خال و خطت جان سوختی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶

 

ای مردم دو چشمم مثل رخت ندیده

لیکن جمال خوبت رشک فرشته دیده

گفتی بروی چشمت خواهم قدم نهادن

گفتی ولی نکردی یک روی مانده دیده

با عارض تو زلفت کرده دراز دستی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

 

ای منت جانفشان دیرینه

داغ عشقت نشان دیرینه

بفراموشیت نیامده نیز

بادی از عاشقان دیرینه

بینو بودم هلاک خویش گمان

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۵۳
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۶۳
sunny dark_mode