گنجور

 
کمال خجندی

ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده

شد در همه خلق از نمکت شور زیاده

ابروت کمان بر من بیچاره کشیده

چشمانت کمین بر دل خونخواره گشاده

از نوع بشر چون بشرت دیده ندیده

از جنس پری چون تو پریزاد نزاده

در باغ هی سرو به امید قبولی

در خدمت بالای نو برپای ستاده

را عشاق سر کوی تو بر باد لبانت

مستند چو چشمان تو بی زحمت باده

از پیش کمال ار چه گذشتی تو سواره

دل در پی قدت شده چون سرو پیاده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

وان نار بکردار یکی حقهٔ ساده

بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده

لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده

توتو سلب زرد بر آن روی فتاده

سنایی

ای مهر تو بر سینهٔ من مهر نهاده

ای عشق تو از دیدهٔ من آب گشاده

بسته کمر بندگی تو همه احرار

از سر کله خواجگی و کبر نهاده

دستان دو دست تو به عیوق رسیده

[...]

مولانا

ای دلبر بی‌صورت صورتگر ساده

وی ساغر پرفتنه به عشاق بداده

از گفتن اسرار دهان را تو ببسته

و آن در که نمی‌گویم در سینه گشاده

تا پرده برانداخت جمال تو نهانی

[...]

اوحدی

ای از عرب و از عجمت مثل نزاده

حسن تو عرب را و عجم را بتو داده

در روی عجم چشم توصد تیر کشیده

وز چشم عرب لعل تو صد چشمه گشاده

خوبان عرب بر سر اسب تو دویده

[...]

کمال خجندی

در پای تو تنها به سر ماست فتاده

خلقیست به آن خاک قدم روی نهاده

از بیم رقیب تو کزین در همه را راند

خون مژهای پیش تو یک دم نستاده

دل مهر لب لعل تو دارد همه دانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه