گنجور

 
کمال خجندی

ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده

شکر ننگ تو برتنگ شکر خندیده

وجهی از روی تو در دیده من خوشتر نیست

ز آن سبب دیده من دیده ترا دردیده

دیده اهل نظر دیده بسی خوب و ترا

بر سر جمله خوبان جهان بگزیده

من ز مهر رخ خوب تو ز خود بریدم

از من سوخته بر قول عدو ببریده

تو بیا سوی وثاق من بیدل تا من

تونیا وار کشم خاک رهت دردیده

نبرم جان من از این ورطه غم گر باشی

بیگناه از من بیجان تو چنین رنجیده

سالها گفته دعای تن و جان نو کمال

وز تو جز جور و جفا هیچ دگر نشنیده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

صد خمار است و طرب در نظر آن دیده

که در آن روی نظر کرده بود دزدیده

صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی

که رخ خود به کف پاش بود مالیده

عشوه و مکر زمانه نپذیرد گوشی

[...]

حکیم نزاری

یاد آن وقت که جانانهٔ ما ترسیده

آمدی بر سر من از همه کس دزدیده

در برم بودی تا وقتِ سحر هم‌خوابه

وز رقیبان همه شب بر تنِ من لرزیده

گر بگویم که کدام است چنان دان که دگر

[...]

جهان ملک خاتون

دل من از غم تو گرد جهان گردیده

ناکسم من به جهان چون رخ تو گردیده

حال مسکین دل ما را تو چه پرسی آخر

حال او چون سر زلفین تو شد شوریده

صبر گفتی بکن ای دوست به ایام فراق

[...]

صائب تبریزی

به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟

این سپندی است که مرگ بسی آتش دیده

زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب

شانه زلف سیاهش به سمن پیچیده

گوهر راز مرا بر کف اظهار گذاشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه