گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۸

 

بدیده سوی تو حیف آیدم گذر کردن

نشان پای نو آزرده نظر کردن

نهادهایم همه سوی آستان تو روی

بعزم کعبه مبارک بود سفر کردن

لب تو همدم ما چون بریم از آن سر زلف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۹

 

برخ قدر گل و گلزار بشکن

سخن گو قند را بازار بشکن

اگر خواهی شکسته مشک در چین

ز زلف عنبرین یک تار بشکن

بمژگان چون بگیری نیزه بازی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۰

 

بر درت بی آب شد اشکم ز بسیار آمدن

بعد ازین خون خواهد از چشم گهربار آمدن

ای دل ار آهنگ آن در میکنی چون آه خویش

باید از خود شد بدر آنگه بر بار آمدن

گر به صد بندم نگه دارند چون آب روان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۱

 

برگ گل خواندمش از لطف برنجید ز من

مگر این نکته رنگین نپسندید ز من

آن پری چهره که دیوانه خویشم گرداند

چه خطا رفت که چون بخت بگردید ز من

ظاهرا برگ کسی نیست چو گل سرو مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

تا رفتی از برم شده ام زار و ناتوان

بازآ که دل شود ز وصال تو شادمان

از در درا ز لطف که میباشدم همی

را مهر رخ تو در دل و نام تو بر زبان

تا دور گشتی از بر من أی انیس دل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون

ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون

چون نهاد از رسمه زه برطاق ابرو گفتمش

نیست چون چشم تو شوخی زیر طاق نیلگون

عاشق فرد از ستون خیمه هم در وحشت است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴

 

چشم اگر اینست و ابرو این و ناز و شیوه این

الوداع ای زهد و تقوی الفراق ای عقل و دین

می‌کشی ناوک ز مژگان در کمان ابروان

گه بدانم می‌کشی ای نامسلمان گه بدین

گر پری می‌گویدت من با تو می‌مانم مرنج

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

چو زلف یار ز خود لازم است ببریدن

گر اختیار کنی خاک پاش بوسیدن

دلا چو در حرم عشق میروی خود را

چو شمع جمع ادب نیست در میان دیدن

به خاک بوسی پایت هنوز دارم چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶

 

چه خوش است از تو بوس بخوشی نیاز کردن

زلب تو وعده دادن پس وعده ناز کردن

من دل سیه چو خالت نکنم شکیب از آن لب

ز شکر کجا تواند مگس احتراز کردن

بسؤال بوسه از ما چه کنی به خواب چشمان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷

 

حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من

که باشم من که نام او برآبد بر زبان من

رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی

هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من

نسیم دوستی آبد سگان آستانش را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸

 

خاک پایت دوست دارد روی من

نیست عیب ای دوستان حب الوطن

خاک گشتم این سخن چندان رقیب

در دهن داری که خاکت در دهن

آرزوی ماست زلفت بشکنش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

خبری یافتم از یار مپرسید ز من

تا نیارید بر من خبر دار و رسن

خبر دار و رسن رابت منصور بود

خبر رایت و منصور بود قلب شکن

خبری یافته ام از گل و از باد بهار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان

بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان

نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین

کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان

ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱

 

خوشا در کوی دلبر آرمیدن

گل از گلزار وصل بار چیدن

نگار خویش را در بر گرفتن

شراب وصل از لعلش چشیدن

مرا باشد دلارامی پریروی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲

 

خوش است بر لب معشوق مست بوسیدن

به باد روی دلارام باده نوشیدن

چه عمر خوش که گذشتی بوصل یار مرا

اگر مراد میسر شدی به کوشیدن

رنیم ار چه نصیحت کند ولی نتوان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۳

 

خواهیم نقد جان و سر در پای جانان ریختن

بر خاک کویش خون و اشک از چشم گریان ریختن

هر گرد دردی کز ره سوداش گرد آورد جان

در خاک هم نتوانم آن از دامن جان ریختن

مجروح نیر غمزه را گفتی ز لب سازم دوا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴

 

داری لب و دهانی شیرین ولی چه شیرین

بر رخ خطی و خالی مشکین ولی چه مشکین

غارتگریست زلفت ظالم ولی چه ظالم

عاشق کشیست چشمت بیدین ولی چه بیدین

از ماه رنگ گیرد هر چیز و اشک ما هم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۵

 

در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین

بار در پیچیدهام هذا جنون العاشقین

دی طبیب آمد به پرسش بر سر بالین من

گفت بینم زحمت تو گفتمش زحمت مبین

پیش لب خال سیه را آن دو رخ گر جای داد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

 

دلا نحفه جان به جانان رسان

نیاز گدا پیش سلطان رسان

زمین بوس موران سر زیر پای

به خاک جناب سلیمان رسان

شنیدم که چشمش مسلمان کش است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷

 

دل است جایش و با دیده فتاده به خون

بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون

عجب مدار که پروانه شب نیارامید

که شمع لیلی حسن است و عاشقش مجنون

فزون ز ماه نوست ابرویت به صد خوبی

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
۶۳