گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۲

 

ای در لبت خلاصه ی اعجازِ عیسوی

حیران ز نقشِ رویِ تو تمثالِ مانوی

بی مثلت آفرید خدا کز نوادرست

با صورتِ نکو حرکت هایِ معنوی

از خانقه کشد به خرابات رختِ انس

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۳

 

صنوبر قامتی دیدم به راهی

رقیبش بر عقب افتاده ماهی

همین تا چشم من بر رویش افتاد

برآمد از دلِ پُر دردم آهی

بدو گفتم برایِ لله آخر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۴

 

چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی

چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی

فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد

که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی

میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۵

 

نظرمان تازه می کن هر پگاهی

چه باشد گر کنی در ما نگاهی

کدامین باغ دارد چون تو سروی

کدامین چرخ دارد چون تو ماهی

مکن بیگانگی با آشنایان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۶

 

بر من بگذشت دی پگاهی

سروی و فرازِ سرو ماهی

زیبا بر و گردن و نغوله

آراسته کاکل و کلاهی

آشوبِ دلی هلاکِ جانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۷

 

چندان بنالم هر صبحگاهی

کز هر وجودی برخیزد آهی

چند از ملامت ای غافل از من

افتد ازاین ها هم گاه گاهی

وقتی بدانی کاین برقِ سوزان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۸

 

پیام داد به من هاتف سحرگاهی

که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی

هنوز اوّلِ شعبان به رسمِ برغندان

ز دست رویِ نکو می چرا نمی خواهی

ثواب می کن و از جاده ی صواب مگرد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۹

 

هرگز نکنی به ما نگاهی

دادی ندهی به دادخواهی

تو برده به هر کرشمه جانی

ما سوخته عالمی به آهی

جز علّتِ دوستی ندارم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۰

 

بتی در خیمه ی دیدم چو ماهی

که بازو کرده بر رخ تکیه گاهی

سهی سروی و بر سرو آفتابی

قبایی در برو بر سر کلاهی

شکر پاسخ لبی کوثر دهانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۱

 

عشق است نه هر چنان که خواهی

دردست و نیازِ صبح‌گاهی

از خود به درآی تا نباشی

موقوفِ اوامر و نواهی

گر زآن که گدای کوی اویی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۲

 

من ز می کی توبه کردم این چه بهتان است هی

توبه و من حاش لله توبه کی کردم ز می

ساقیا برخیز و آبِ معنوی در جام ریز

دیگران را تن به جان زنده‌ست و ما را جان به وی

پادشاه و ملک و درویش و قناعت ما و عشق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

 

دریغ عمر که بی‌هوده صرف شد هی هی

من و شبی و زمانی و لحظه‌ ای بی می

به دست خود که کند با خود این که من کردم

کهای توبه‌ام آخر ز احمقی تا کی

قسم نخورده و عهدی نکرده‌ام وانک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۴

 

عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی

ای عقل درین منزل مِن بعد چه می‌پایی

گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی

تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی

گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۵

 

به پای مردیِ عقل از رهِ شکیبایی

کجا روم که محال است عقل و سودایی

طمع مکن که به تدبیرِ عقل دست دهد

شکیب هر که برآورد سر به شیدایی

دلی بباید و پیشانی‌یی که نتوان رفت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۶

 

نه صبر ماند مرا بی تو نه شکیبایی

خدات خصم اگر بر دلم نبخشایی

به گردِ کوی تو عمری‌ست تا همی گردم

به بویِ وصل تو چون بلبلانِ شیدایی

ز بی‌خودی صنما گرد کوی در به درم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷

 

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی

بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی

به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را

به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی

به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸

 

دلم را دیده‌ام روز جایی و عجب جایی

خوشی بنشسته بر طاقِ دو ابروی دل‌آرایی

مثال قوس رنگین بر کنارِ تختهٔ سیمین

به خطّ سبزِ زنگاری کشیده طُرفه طغرایی

نباشد در نگارستانِ چین آن طاق را جفتی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۹

 

ندارم محرمِ رازی که پیغامی برد جایی

درین غم بنگرد رویی برین مشکل زند رایی

چنان شوریده شد بختم که پای از سر نمی‌دانم

مگر خود محنتِ ما را پدید آید سر و پایی

نصیحت‌گوی می‌کوشد که بفریبد مرا از تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۰

 

نوشته یافتم رمزی به خطِّ خوب بر جایی

که صاحب‌دیده را خاطر فرو ناید به هر جایی

بجز وجه‌الله‌ش نبود نظرگاهی و خود نبود

نه مقصود دگر وقتی نه محبوب دگر جایی

مترس از کثرتِ باطل به عونِ واحدِ مطلق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۱

 

خاطرم باز به جایی شد و مشکل جایی

چون کنم شخص به جایی دگر و دل جایی

جان و دل ساکن و اعضایِ بدن در تک و پو

مرحلم جای دگر آمد و منزل جایی

بلبل از سوختنِ دل چه خبر می‌دارد

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۸۳
sunny dark_mode