گنجور

 
حکیم نزاری

ندارم محرمِ رازی که پیغامی برد جایی

درین غم بنگرد رویی برین مشکل زند رایی

چنان شوریده شد بختم که پای از سر نمی‌دانم

مگر خود محنتِ ما را پدید آید سر و پایی

نصیحت‌گوی می‌کوشد که بفریبد مرا از تو

چه می‌خواهد نمی‌دانم ز چون من ناشکیبایی

به قهر ار بند بربندم کند دشمن جدا از هم

به بوی دوست لبّیکم برآید از هر اعضایی

محال است آن که سودایش توان کرد از سرم بیرون

هنوزم استخوان در گِل نباشد بی‌تمنّایی

نه هر معشوقه چون لیلی وفا کرده‌ست با یاری

نه هر دیوانه چون مجنون به سر برده‌ست سودایی

اگر خواهی که لیلی را نباشد چون تو مجنونی

بباید کرد چون مجنون ز جز لیلی تبرّایی

به علمِ من همه عالم مقابل نیست با یک دم

که در خلوت برآوردی به رویِ عالم آرایی

مرا افسرده می‌گوید که بر آتش مزن خود را

ولی گفته‌ست پروانه که کو صبری و پروایی

نزاری را میاموزید از این پس خویشتن‌داری

محال است این طمع یاران شکیبایی ز شیدایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی

به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی

قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی

چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی

نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی

نشیب و توده و بالا همه خاموش و بی‌جنبش

چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی

زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده

[...]

سنایی

ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی

تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی

ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی

ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی

پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی

[...]

انوری

خرد را دوش می‌گفتم که ای اکسیر دانایی

همت بی‌مغز هشیاری همت بی‌دیده بینایی

چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد

که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی

کسی کاندر جهان بی‌هیچ استکمال از غیری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی

زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی

امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم

خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی

اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه