گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

آهم شنید و رنجه شد آن ماه چون کنم؟

دیگر نماند جای نفس، آه چون کنم؟

طفلست و شوخ و بی خبر از درد عاشقی

او را ز حال خویشتن آگاه چون کنم؟

خواهم گهی بخاطر او بگذرم ولی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

ای تو آرام دل و جان، از تو دوری چون کنم؟

گرفتد دوری، معاذالله! صبوری چون کنم؟

از تو دوری بی ضرورت نیست ممکن، آه! اگر

قصه ای پیش آید و افتد ضروری چون کنم؟

محنت هجران کشم، یا تلخی هجران چشم؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

گر جفایی رفت، از جانان جدایی چون کنم؟

من سگ آن آستانم، بی وفایی چون کنم؟

بعد عمری آشنا گشتی بصد خون جگر

باز اگر بیگانه گردی، آشنایی چون کنم؟

رفتی و در محنت جان کندنم انداختی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

جان من، جان و دل خویش نثار تو کنم

بود و نابود همه در سر کار تو کنم

تا دگر دور نیفتد ز رخت مردم چشم

خواهمش بر کنم و خال عذار تو کنم

همچو سگ با تو سراسیمه ام، ای طرفه غزال

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

بهار میرسد، اما بهار را چه کنم؟

چو نیست گلرخ من، لاله زار را چه کنم؟

باختیار توانم که: راز نگشایم

فغان و ناله بی اختیار را چه کنم؟

اگر چه روی تو خورشیدوار جلوه نماست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

دلم بآرزوی جان نمیرسد، چه کنم؟

بجان رسید و بجانان نمیرسد، چه کنم؟

من ضعیف برآنم که: پیرهن بدرم

چو دست من بگریبان نمیرسد، چه کنم؟

وصال یار محال و من از فراق ملول

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟

چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟

ریخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار

و آن جگر گوشه نیامد بکنارم، چه کنم؟

ای طبیب، این همه زحمت مکش و رنج مبر

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

یار بی رحم و من از درد بجانم، چه کنم؟

من چنین، یار چنان، آه! ندانم چه کنم؟

میروم، گریه کنان، نعره زنان، سینه کنان

مست و دیوانه و رسوای جهانم، چه کنم؟

بی تو امروز بصد حسرت و غم زیسته ام

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

دلم ز دست شد، از دست دل چه چاره کنم؟

اگر بدست من افتد، هزار پاره کنم

خوشست بزم تو، لیکن کجاست طاقت آن

که در میان رقیبان ترا نظاره کنم؟

مگو: کناره کن از من، که جان ز کف ندهی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

آنکه از درد دل خود بفغانست منم

وانکه از زندگی خویش بجانست منم

آنکه هر روز دل از مهر بتان بردارد

چون شود روز دگر باز همانست منم

آنکه در حسن کنون شهره شهرست تویی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

کدام صبح سعادت بود مبارک ازینم؟

که در برابرت آیم، صباح روی تو بینم

زهی مراد! که عاشق هلاک روی تو گردد

مراد من همه اینست، من هلاک همینم

گهی که سر بنهم بر زمین بپیش سگانت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

چه حالست این؟ که: هر گه در جمالت یک نظر بینم

شوم بی هوش و نتوانم که یک بار دگر بینم

ز هجرت تیره تر شد روزم از شب، لیک می خواهم

که هر روزی ترا از روز دیگر خوب تر بینم

تو مست باده نازی و حال من نمی دانی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

تا کی به درت آیم و دیدار نبینم؟

صد بار تو را جویم و یک بار نبینم

گویا حرم کوی تو کعبه است و در آن‌جا

هر چند روم جز در و دیوار نبینم

دانی که مرا بزمگه عیش کدامست؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

از پی آن دلبر شیرین شمایل می روم

دل پی او رفت و من هم از پی دل می روم

می روم نزدیک آن قصاب و گو: خونم بریز

من هلاک قتل خویشم، سوی قاتل می روم

گر زند تیغ، از سر کویش نخواهم رفت، لیک

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

عید شد، بخرام، تا مدهوش و حیرانت شوم

خنجر عاشق کشی برکش، که قربانت شوم

قتل عاشق را مناسب نیست شمشیر اجل

سوی من بین تا هلاک تیر مژگانت شوم

شد تن خاکی غبار و بر سر راهت نشست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

جلوه های قد دلجوی ترا بنده شوم

نازکی های گل روی ترا بنده شوم

بنده را با سر هر موی تو مهر دگرست

بر سرت گردم و هر موی ترا بنده شوم

غیر ازین چاره ندارم، پی دخل کویت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم

لیک می ترسم از آن روز که دیوانه شوم

ای فلک، شمع شب افروز مرا سوی من آر

تا بگرد سر او گردم و پروانه شوم

من همان روز که افسون تو دیدم گفتم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

چنان از پا فگند امروزم آن رفتار و قامت هم

که فردا برنخیزم، بلکه فردای قیامت هم

رقیبان را از آن لب آب خضرست و دم عیسی

مرا پیوسته آه حسرت و اشک ندامت هم

اگر من مردم از سنگ ملامت بر سر کویش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

ای که از خوبان مراد ما تویی مقصود هم

چون تویی هرگز نبودست و نخواهد بود هم

تا بسودای تو افتادیم در بازار عشق

از زیان هر دو عالم فارغیم، از سود هم

بس که بخت بد مرا سرگشته دارد چون فلک

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

نقد جان را در بهای زلف جانان می دهم

عاشقم و ز بهر سودای چنین جان می دهم

ای که از حال من آشفته می پرسی، مپرس

کز پریشانی خبرهای پریشان می دهم

پیش آن لب زار می میرم، زهی حسرت! که من

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۷
sunny dark_mode