بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
کردهام باز به آن گریهٔ سودا، سودا
که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا
ساقیامشبچهجنون ریختبهپیمانهٔ هوش
که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا
محو اوگشتم و رازم به ملاء توفانکرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
جام امید نظرگاه خمار است اینجا
حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا
عیشها غیر تماشای زیانکاری نیست
درخور باختن رنگ بهار است اینجا
عافیت میطلبی منتظر آفت باش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
به مهر مادر گیتی مکش رنج امید اینجا
که خونها میخورد تا شیر میگردد سفید اینجا
مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن
که سعی هر دو عالم چون عرق خواهد چکید اینجا
محیط از جنبش هر قطره صد توفان جنون دارد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا
جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا
رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم
جز گرد تحیر رقمی نیست در اینجا
عالم همه میناگر بیداد شکست است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را
به خودکردی دراز آخر زبان دود دلها را
هوایت نکهتگل راکند داغ دلگلشن
تمنایت نگه در دیده خون سازد تماشا را
سفید از حسرت این انتظار است استخوان من
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
نگاه وحشی لیلی چه افسون کرد صحرا را
که نقش پای آهو چشم مجنون کرد صحرا را
دل از داغ محبت گر به این دیوانگی بالد
همان یک لاله خواهد طشت پرخون کرد صحرا را
بهار تازهرویی حسن فردوسی دگر دارد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
به خاک تیره آخر خودسریها میبرد ما را
چو آتش گردنافرازی ته پا میبرد ما را
غبار حسرت ما هیچ ننشست از زمینگیری
که هرکس میرود چون سایه از جا میبرد مارا
ندارد غارت ما ناتوانان آنقدر کوشش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
نقاب عارض گلجوش کردهای ما را
تو جلوه داری و روپوش کردهای ما را
ز خود تهیشدگان گر نه از تو لبریزند
دگر برای چه آغوش کردهای ما را
خراب میکدهٔ عالم خیال توایم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
گذشتگان که هوس دیدهاند دنیا را
به پیش خود همه پس دیدهاند دنیا را
دوامکلفت دل آرزو نخواهی کرد
در آینه دو نفس دیدهاند دنیا را
چوصبح هیچکس اینجا بقا نمیخواهد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
شور جنون در قفسی با همه بیگانه برآ
یک دو نفس ناله شو و از دل دیوانه برآ
تاب و تب سُبحه بهل، رشتهٔ زنّار گسل
قطرهٔ می! جوش زن و برخط پیمانه برآ
اشک کشد تا به کجا ساغر ناموس حیا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
به خیال آن عرق جبین ز فغان علم نزدی چرا
نفشرد خشکی اگر گلو ته آب دم نزدی چرا
گل و لاله جام جمال زد، مه نو قدح به کمال زد
همهکس به عشرت حال زد تو جبین به نم نزدی چرا
ز سواد مکتب خیر و شر، نشد امتیاز تو صرفهبر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
گرکنی با موج خونم همزبان شمشیررا
میکشم در جوهر از رگهای جان شمشیر را
میدهد طرز خرم فتنه پیکر قامتت
پیچ وتاب جوهر از موی میان شمشیر را
از خم ابروی خونریزتو هر جا دم زند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را
میکندچون موجگوهر بیزبان شمشیر را
سرکشی وقف تواضعکنکه برگردون هلال
میکندگاهی سپرگاهیکمان شمشیر را
تا به خود جنبی سپر افکندهٔ خاکی و بس
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
جوش زخمم دادسر در صبح محشرتیغ را
کرد خونگرم من بال سمندرتیغ را
از گزیدنهای رشک ابروی چینپرورت
بر زبان پیداست دندانهای جوهر تیغ را
بسمل نازتو چون مشق تپیدن میکند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
گر، دمی، بوس کفتگردد میسر تیغ را
تا ابد رگهایگل بالد ز جوهر تیغ را
ازکدورت برنمیآید مزاج کینهجو
بیشتر دارد همین زنگار در بر تیغ را
ایکه داری سیرگلزار شهادت در خیال
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را
تبسمهایگندم چین دامن گشث آدم را
حوادثکج سرشتان را نبخشد وضع همواری
بود مشکلکشاکش ازکمان بیرون برد خم را
ز جرأت قطعکنگر مرد میدانگاه تسلیمی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
کیستکز راه تو چون خاشاک بردارد مرا
شعله جاروبیکند تا پاک بردارد مرا
شمع خاموشی به داغ سرنگونی رفتهام
تاکجا آن شعلهٔ بیباک بردارد مرا
ننگ دارد خاک هم از طینت بیحاصلم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
زین وجودیکز عدم شرمنده میگیرد مرا
گریهام گر درنگیرد، خنده میگیرد مرا
شعلهٔ حرصم دماغ جاهگر سوزد خوشست
فقر نادانسته زیر ژنده میگیرد مرا
خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا
شبیکه دیدهکنم روشن از تماشایت
فتیله مدتحیربود چراغ مرا
ز برق یأس جگرسوز بادهای دارم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
قاصد به حیرتکن ادا تمهید پیغام مرا
کز من نمیماند نشان گر میبری نام مرا
حرفیست نیرنگ بقا، نشنیدهگیر این ماجرا
می نیست جز رنگ صداگر بشکنی جاممرا
دارم ز سامان الست اولگداز آخر شکست
[...]