گنجور

 
بیدل دهلوی

قاصد به حیرت‌کن ادا تمهید پیغام مرا

کز من نمی‌ماند نشان گر می‌بری نام مرا

حرفی‌ست نیرنگ بقا، نشنیده‌گیر این ماجرا

می نیست جز رنگ صداگر بشکنی جام‌مرا

دارم ز سامان الست اول‌گداز آخر شکست

یک شیشه باید نقش بست آغاز وانجام مرا

هرچند تا عنقا رسی براوج همت نارسی

از خود برآتا وارسی‌کیفیت بام مرا

چون شمع‌گر وامانده‌م صد اشک محمل رانده‌ام

رو سبحه‌گیر از آبله تا بشمری گام مرا

برق حقیقت شعله زن آنگه دماغ ما ومن

ناپخته باید سوختن اندیشهٔ خام مرا

گردون‌که داغش باد مه‌، تا نشکند صبحم‌کله

در پردهٔ روز سیه می‌پرورد شام مرا

بر بوی صید رحمتی دارم سجود خجلتی

یک دانه نتوان یافتن غیر ز عرق دام مرا

چشمی‌که شد حیران او برگل نمی‌آید فرو

آن سوی باغ رنگ و بو نخلی‌ست بادام مرا

بیدل زکلکم می‌چکد آب حیات نیک و بد

خضر است اگرکس می‌خورد امروز دشنام مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۲۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جویای تبریزی

ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا

رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا

ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند

تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا

دام در خاکی بود هر جلوه موج مرا

[...]

بیدل دهلوی

بی‌سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا

زخم دل چندین زبان داده‌ست پیغام مرا

بی‌نشانی مقصدم اما سراغ ما و من

جامه‌ای دارد که پوشیده‌ست احرام مرا

عمرها شد در فضای بی‌نشان پر می‌زنم

[...]

طغرل احراری

بس که شهد مدعا حال نشد کام مرا

کرده‌اند از سنگ نومیدی مگر جام مرا؟!

غرق موج شبنم خجلت شود رخسار او

هرکه جوید چون نگین گر از جهان نام مرا

آنقدر تمهید سامان جنون دارد دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه