گنجور

 
۱
۲
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

زان دوست که غمگینم، غم‌‎خوار کنش، یارب

دشمن که نمی‌خواهد، هم‌خوار کنش، یارب

اندر دل سخت او کین پر شد و مِهر اندک

آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب

سر گشته و غم‌خوارم، آن کین غم ازو دارم

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

ماهی، که لبش بجای جانست

گر ناز کند،به جای آن است

از چشم دلم نمی‌شود دور

هر چند ز چشم سرنهانست

گر در طلبت هزار باشند

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست

ارم دیده و آرام دل زار اینجاست

بر سر خار چمن روی بمالیم چو گل

گر بدانیم که باز آن گل بی‌خار اینجاست

تن از آنجا نشکیبد، دلم اینجا چون نیست

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت

که به یک دیدن او از دلم آرام برفت

چه سخن کرد به چشم و چه شکر گفت ز لب؟

که رواج شکر و قیمت بادام برفت

به دلش بر بنهادیم و به جان پرسیدیم

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت

دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟

از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی

دگر کسی نشنیدم به بوستانی رفت

هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد

چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد

گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم

کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد

دلم آونگ آن زلفست و جان خسته می‌خواهد

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

دلم جز تو آهنگ یاری نکرد

به غیر از تو میل کناری نکرد

به طرف چمن در خزانی نرفت

تماشای گل در بهاری نکرد

به راه تو بر هیچ خاکی ندید

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

معشوقه پی وفا نباشد

ور بود، به عهد ما نباشد

هرگز سر کوی خوبرویان

بی‌فتنه و ماجرا نباشد

هر چند که یار ما ختاییست

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

فرش زمردین به زمین در کشیده‌اند

و آنگه برو، ز گل، علم زر کشیده‌اند

دوشیزگان باغ طبقهای سیم و زر

بر سر نهاده، پیش صنوبر کشیده‌اند

آن سبزهای سایه نشین بین، که پیش گل

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰

 

باز شادروان گل بر روی خار انداختند

زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند

دختران گل به وقت صبح‌دم در پای سرو

از سر شادی طبقهای نثار انداختند

شاهدان سوسن از بهر تماشا در چمن

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹

 

به سر زلف سیه دوش گره برزده بود

خلق را آتش سوزنده به دل در زده بود

مرد را مردمک دیده به خون تر می‌کرد

عنبرین خال که بر برگ گل تر زده بود

حسن بالای چو سروش ز خرامیدن و خواب

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹

 

ترا چه تحفه فرستم که دلپذیر شود؟

مگر همین دل مسکین چو ناگزیر شود

به بوی زلف تو، از نو، جوان شوم هر بار

هزار بار تنم گر ز غصه پیر شود

گرم تمامت خوبان خلد پیش آرند

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶

 

شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود

چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود

به خشم رفت و درین گردش زمانم بست

چه رنجها که به من گردش زمانه نمود

گهی ز چشمهٔ جنت مرا شرابی داد

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

ای مردم کور، این چه بهارست ببینید

گلبن نه و گلهاش ببارست ببینید

فردا همه یک رنگ شود طالب و مطلوب

امروز یکی را که هزارست ببینید

آن ماه که دل می‌برد از ما رخ و زلفش

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

دل من فتنه شد بر یار دیگر

چه خواهی کردن، ای دل، بار دیگر؟

ندیدم در تو چندان کاردانی

که اندر پیش گیری کار دیگر

بهل، تا بر سرما پاره گردد

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹

 

می‌خانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم

نزدیک من نه جام می، کز منزل دور آمدم

شهر پدر بگذاشتم، نقشی دگر برداشتم

خود را چو ماتم داشتم، بیخود درین سور آمدم

بودم قدیمی خویش تو، از مذهب و از کیش تو

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم

نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم

مگر یزدان به روی من در وصل تو بگشاید

و گرنه من در گیتی به روی خود فرو بندم

نشان مهر ورزیدن همان باشد که: هر ساعت

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱

 

چو چشمش راه دل می‌زد من بیدل کجا بودم؟

ز خود بیزار چون گشتم؟ برو ایمن چرا بودم؟

رفیقان گر زمن پرسند حال او که: چون گم شد؟

بغیر از من کرا گیرند؟ چون من در سرا بودم

معاذالله! کجا خواهم که: گم گردد دلم؟ لیکن

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴

 

صد بار ز مهرت ار بمیرم

یک ذره دل از تو بر نگیرم

از شهرم اگر برون کنی سهل

بیرون مگذار از ضمیرم

از من نسزد شکایت تو

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

برخیزم و دلها را در ولوله اندازم

بر ظلمتیان نوری زین مشعله اندازم

ارکان سلامت را بر باد دهم خرمن

ارباب ملامت را خر در کله اندازم

گر دام نهد غولی، در رهگذر گولی

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۰