گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۲

 

نیست امروز مرا غیر مزعفر به ضمیر

دل گرفته است چو از آش جو و سرکه و سیر

ای برنج، ار چه غباری است ز قندت بر دل

به خود امروز بگفتم که برو خرده مگیر

بوی حلوای تر آمد به مشامم ز صبا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۳

 

چه نازنین جهانی به حسن خویش بناز

که پیش ناز تو میرم به صد هزار نیاز

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۳

 

اگر تو گوش کنی شرح قلیه دو پیاز

به خویش فرض شماری تو پختنش چو نماز

همیشه در دل خلق آرزوی زناج است

بلی بود همه کس را هوای عمر دراز

بدان امید که بیند رخ مزعفر را

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۴

 

به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد

دل شکسته من باز در نفیر آمد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۴

 

مرا چو نان تنک دوش در ضمیر آمد

به پیش دیده من قرص مه حقیر آمد

مرا ز کله زبانی است با هزاران شکر

ز جوع دل شده دسپاچه دستگیر آمد

رسید صحنک ماهیچه، نان ریزه مخور

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۵

 

سالها خرقه ما در گروه صهبا بود

رونق میکده از درس و دعای ما بود

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۵

 

دوش در خاطر من ولوله گیپا بود

در تمنای رخش دل همه شب شیدا بود

در حریم حرم دیگ، مربع چو نشست

گوشت بره کنون دولت گندم وا بود

خرده هائی که عیان داشت، روان کرد نثار

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۶

 

خاطرت هست چو برگ گل نسرین نازک

نکشم آه و شد اندر دل من جور تو لک

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۶

 

نان که چون خاطر یارست درین سفره تنک

ای عزیزان گرانمایه بنوشید سبک

گوشت را زود بدرید چو دل از دشمن

چو تنی خسته بدخواه کنیدش جک جک

شوربا را که بود گرم چو دلهای محب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۷

 

زبس که بورقم اندر ضمیر می آید

ز مطبخی سنخنم بوی سیر می آید

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۷

 

مرا چو یاد ز نان به شیر می آید

هوای طاس عسل در ضمیر می آید

بدوز بر تن بریان، بیار نان تنک

قبای چست که بس بی نظیر می آید

عبیر باز بر آتش نمی نهد عطار

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۸

 

صبح دولت می دمد با جام همچون آفتاب

فرصتی زین به کجا باشد، بده جام شراب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۸

 

شمسی نان گشته طالع باز همچون آفتاب

وه چه نیکو می نماید خاصه بر خوان کباب

سرخ روئیها بود، آن را که باشد در نظر

بکسمات و شربت قندی که باشد پر گلاب

کله از حمام دیگ آمد برون خندان نگاه

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۹ - وله ایضا

 

ز جور مطبخیان کی ز نان کنم اعراض

که مهر نان نتواند برید، صد مقراض

دلم به گوشه مطبخ چنان گرفته است قرار

که فارغ است ز جنت درین زمان ریاض

چو یافتم ته نان، نانخورش طلب کردم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۰

 

رسید فصل بهار و جهان گلستان شد

گریست ابر بهاری و باغ خندان شد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۰

 

کسی که معده او پر ز نان و بریان شد

اگر کیمنه گدائی بود، که سلطان شد

ز گریه ها که همی کرد دوش بریانی

علی الصباح به رغمش برنج خندان شد

بشوی دست و پس آن گه طواف مطبخ کن

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۱

 

مهر جمال یار که چون روح در تن است

منت خدای را که نهان در دل من است

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۱

 

امروز روز کاچی و دوشاب و روغن است

مرغان برف را چو به دنیا نشیمن است

گر جوز مغز سوده بود روی باش او

بی شک بدان که مرهم جان و دل من است

ای مطبخی مدار تو دوشاب ازو دریغ

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۲

 

هر که دل در هوس آن بت رعنا دارد

گو درآ زود که بر دیده من جا دارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۲

 

هر که با جوش بره قلیه تمنا دارد

واقف سر نهان نیست که سودا دارد

می برد دل ز همه گرسنگان در شب و روز

نخود آن حسن که در صحنک بغرا دارد

تلخیی هر که نبیند به دم رفتن دوج

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۴
sunny dark_mode