گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱ - از قصیده‌ایست که در نصیحت و موعظت گفته و موجود از آن این است

 

ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار

کز مرد بختیار جزین اختیار نیست

پرهیزگار باش و چه سودست پند من

که امروز روز مردم پرهیزگار نیست

مرد خدای شو که خدای است دستگیر

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲ - از ترجیع بندیست که اول آن ساقط و در مدح ابوالحسن علی بن الحسن البیهقی

 

آن خواجه که نیست چنو در همه عجم

در دین بلندمایه و در ملک محتشم

والاابوالحسن علی بن الحسن که هست

از جاهش اهل دولت و دین گشته محترم

از رشگ رای او شد اجرام زرد روی

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳ - ترجیع بندیست در مدح معمار الحرمین منتجب الدین حسین بن ابی سعد ورامینی رحمة الله

 

آتش عشق آفتی عجب است

عشق را اولین نظر سبب است

دل عاشق به زیر حقه عشق

همچو مهره به دست بوالعجب است

روز و شب آرزوی معشوقان

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴ - در مدح امیری صاحب طرف و اظهار گله و تقاضای صله

 

ای بزرگی که در آفاق تو را دیگر نیست

وز همه عالم چون گوهر تو گوهر نیست

بی جوار در تو مرد درم را زر نیست

بی وجود کف تو مرغ کرم را پر نیست

گر فلک خوانمت از جاه روا باشد از آنک

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵ - در مدح شاه بطور عام و عرض تسلیت بدو شاه خاص

 

تا زمین زیر گنبد خضراست

بی جهانیان جهان نیاید راست

تاز گردش فلک نیاساید

بر زمین شاه داد گر باید

شاه خورشید جان فزای بود

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶ - در مدح امیری امین الملک لقب

 

ای شده صدر ملک در خور تو

گشته سلطان وقت غمخور تو

هم امینی و هم امین الملک

گوهری نیست همچو گوهر تو

رحمت ایزدست در ره تو

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷ - در مرثیت امام زاده گفته

 

میر امام زاده که چون او نیافرید

تا از عدم خدای همی بنده آورد

از شوم قتل آن تن بی سر بدیع نیست

گر جویبار سرو سرافکنده آورد

دل مرده ای بود که ننالد ز درد اوی

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸ - این ابیات را وقتی که از نردبان افتاده و پایش شکسته برای بعضی از دوستان خود فرستاده و شکایت از درد پا و اظهار ملال از فراق آن دوست کرده

 

دور از جمال جاه تو ای صدر ارجمند

افتاد پای بنده به دست شکسته بند

باز آمدی ز راه و نگفتی چگونه ای

تاگفتمی که پای چگونه ست و درد چند

دست قضای بد ز سر نردبان شوم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹ - گویا در مدح منتجب الدین حسین بن ابی سعد ورامینی گفته

 

آنکه دولت بنده ایام اوست

شکر خلق عالم از انعام اوست

پایه دولت ز قدر و جاه اوست

سایه ملت ز بانگ و نام اوست

جود او شخصیست بر روی زمین

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰

 

ای ز رفعت رشگ و درد آسمان

دست جاهت پایمرد آسمان

سایه تو هم عنان آفتاب

پایه تو هم نبرد آسمان

روی زیبای تو و قد بلند

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱

 

مرکب اقبال را زین کرده‌ای

نصرت ملک از پی دین کرده‌ای

آسمان ملک را از روی و لفظ

تاوگاه ماه و پروین کرده‌ای

در جهان چون پادشاهان کریم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۲

 

دولتت گر نیک ننوازد مرا

روزگار بد بر اندازد مرا

بینوائیها بسوزد جان من

گرنه جودت برگها سازد مرا

پایمال هر خسم دارد سپهر

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

«ای قوامی هر که چون تو نانباست

تا قیام الساعه فخر شهر ماست »

«گندم فضل خدای از بهر تو

کشته اندر دستگرد کبریاست »

«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

بخت بر منشور زد توقیع ما

تا عمادی وار شد ترجیع ما

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

آفتاب ملک و دین رای تو باد

آسمان عقل و جان جای تو باد

دست تو بر هشت جنت مطلق است

بر سر هفتم فلک پای تو باد

نوبهار بوستان مملکت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۴ - در مدح گوید

 

خداوندا سرور جود دستت

چو طوقی گشت و اندر گردن افتاد

پدید آمد جواهر در معادن

چو ظل گوهرت بر معدن افتاد

شد آهن مایه سهم و سیاست

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۵ - در مدح و استعطاء است

 

ای جهان را بزرگیت معلوم

وای خرد را کفایتت مفهوم

سخنت باد بر دل وزرا

گرم چون انگبین و نرم چو موم

ولیت بر کنار آب حیات

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۶ - در استعطاء و طلب جامه و اسب وتقاضای مرخصی چند روزه است

 

ای آنکه جز به صدر تو نگرایم

الا نسیب مدح تو نسرایم

از چرخ تو است نجم شب افروزم

وز بحر تو است طبع گهر زایم

بی دوستیت سست شود دستم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۷ - در مدح نجم الدین لقبی و درخواست دو چیز از او

 

ایا نجم دین گر تو احسان کنی

همه درد را جمله درمان کنی

اگر چه نه ای آصف بر خیا

که از خیل دیو اهل دیوان کنی

سزد کز کفایت تو در مملکت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۸ - در مدح و مطالبه پرداخت حوالتی

 

ای مهی کز تو نور دین زاید

شخص تو قدر و قدرت افزاید

پیش رای تو رایت خورشید

از فلک روی بر زمین ساید

بسته دارد ز شوق تو کمری

[...]

قوامی رازی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode