گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸

 

جز فراز لب جان پرورش آن جادوی چشم

سحر کشنید که بالاتر از اعجاز آید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹

 

به تعب می کشدم چرخ چه شد غمزه یار

که به یک چشم زدن بگذردم کار از کار

بیش و کم عشق کشنده است چه دجله چه محیط

آب یک نی چو همی بگذرد از سر چه هزار

نو به نو تختگه خسرو دوری است دلم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰

 

چون سرایی به لب دجله مرا یاد بیار

ساقیا ساغر می تا خط بغداد بیار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱

 

به هشیاری خوشم شب‌های می اما چه هشیاری

به قدر آنکه گویم ساقیا پیمانهٔ دیگر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲

 

ای پیکر تو کاخی و کاخی همه نگار

وای طلعت تو باغی و باغی همه بهار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳

 

گرچه محرومم زدرگاه تو مهجور از حضور

لیک از دوران نزدیکم به نزدیکان دور

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴

 

دانه خالت مرا شد دام هوش

آه از این گندم‌نمای جوفروش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۵

 

شده وقت سفر از منزل جانان نزدیک

چه گشاید دگر از وصل به هجران نزدیک

دو سه روزی مده ای خاک به بادم که شده است

نی سواری دو سه را نوبت جولان نزدیک

بر ره انداخته چشمی که ندارد یعقوب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۶

 

گر بپیچم چشم و سر از وجه جام از وصل تاک

لال در غلتم به گل در گور برخیزم ز خاک

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷

 

به خون من به وصل تو هوای جان مراد دل

به یک ایما به صد لابه تو را آسان مرا مشکل

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۸

 

از دست جورت ای شده دل خون، فگار چشم

ریزد مدام خون دلم در کنار چشم

منعم مکن که هست دل خسته بی قرار

گر بر رخت گشایم بی اختیار چشم

نالد ز حسرت تو چو مرغ اسیر، دل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۹

 

آب شد دیده ز بس گریه دگر چون گریم

خون کن ای عشق دلم تا پس از این خون گریم

تا تو ای خسرو خوبان همه شیرین خندی

من چو فرهاد به تلخی همه گلگون گریم

تو گلستانی و من ابر بهاران نه عجب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۰

 

من نه آن رند خرابم که به ساغر ساغر

گردن از باده به تدریج توان آبادم

کاش از کوه خرابات سحابی خیزد

سیلی انگیزد و از بن بکند بنیادم

نه به خود می روم اندر پی آن زلف به خم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

به جز ارواح مکرم که ز دیوان ازل

به خداوندیشان خط غلامی دادم

خاک تن باد روان آب بقا آتش جان

بی تکلف به فدای ره ایشان بادم

آشکارا و نهان گاه به زرگاه به زور

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

نخست آغاز هر دفتر ستایش پاک یزدان را

که هیچ و پوچ هستی داد این زن‌قحبه امکان را

همی از فر خایه اسب ارواح مکرم زد

رقم منشور سالاری این زن‌قحبه انسان را

به جای آنکه ستایندش در بازار یکتائی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

شش جهت زن‌قحبه بازار است گوئی نیست؟ هست

و اندر او زن‌قحبگی کار است گوئی نیست؟ هست

گر به دستار است باد کله‌ی زن‌قحبه شیخ

کیر خر را نیز دستار است گوئی نیست؟ هست

هر کجا یک دانه زین...تخم از روی ریع

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

از میم انکار کو... لر ... لر

خوشتر از این کار کو ...لر ...لر

برج روئین سار انده توپ برج او بار می

توپ برج او بار کو... لر...لر

فتنه عالمگیر شد در مامنی باید گریخت

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

گاه هش ... گی هنگام می ...گی

آخر ای ... مردم تا به کی ...گی

ره به در برد از جهان وانجام کار اول قدم

در به بنگاه بشر گم کرد پی ...گی

قیروان تا قیروان بینم قطار اندر قطار

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

من نگویم آفرینش سر به سر...اند

جنس حیوان خاصه ناطق بیشتر ...اند

در به گوهر جز که دانای تر ونادان خشک

در تر وخشک آنچه بینی خشک وتر...اند

آن چنان کز خانقه خسبان هم از شهروزگان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

مرا در رزم روس وازبک وافغان ...به

نیفتاد آنچه در ناورد آن مژگان ...به

به غیر از آن دو مرجان کز دو جزع انگیختم دریا

ندیدستم که دریا خیزد از مرجان ... به

اگر خضر آن خط ... بر نوشین لبش بیند

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۴
sunny dark_mode