گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

صبحدم خار چمن دامان آن دلجو گرفت

تا ز روی و موی او گل فیض رنگ و بو گرفت

یافتم راه فنا را همچو شمع صبحدم

جبههٔ اندیشه ام تا جای بر زانو گرفت

قطرهٔ اشکم چو گوهر بسته می ریزد زچشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست

رشتهٔ جانم رنگ خواب ار شود آسوده نیست

حیف بر تن گر نه چون فانوس دارد سوز عشق

وای بر دل گر به رنگ غنچه خون آلوده نیست

اضطرابی هست در طالع، دل از کف داده را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

خوش است بوسه بر آن لعل خط دمیده خوش است

بلی حلاوت شفتالوی رسیده خوش است

پیام لاله پی منع گریه ام این بود

که اشک سوخته بر خون دل چکیده خوش است

عجب که دل پی آرام مضطرب باشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

به آب و تاب حسنش عشقباز است

دلم چون شمع در سوز و گداز است

دل تنگ از تماشایش گشادید

نگاه ما کلید قفل راز است

نماید آب و تاب حسن او را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

تا چمن از جلوه ات رشک جنان گردیده است

برگ برگ غنچه در وصفت زبان گردیده است

شد پس از مردن غبارم سرمهٔ آوازها

بسکه در هر ذره ام رازی نهان گردیده است

بر سر خاکم هما کسب سعادت می کند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

رفتن از خویش به یادش سفر مردان است

وادی بی خبری رهگذر مردان است

تیغ صاحب جگران است بریدن زجهان

چشم بستن ز دو عالم سپر مردان است

ناز بر زندگی خضر کند کشتهٔ عشق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

چرخ خاکستری از آتش سودای من است

وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است

فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد

چاک دل غنچه صفت زیب سراپای من است

طرفه انداز خرامی است ترا فرش رهت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست

با کمان قامت خم رفت تیر آه راست

کی برند از مسلک حق فیض ارباب نفاق

مار کج کج می رود هر چند باشد راه راست

نور روی آفتاب من کم از خورشید نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت

که جام لاله بجز درد در ایاغ نداشت

کدام قطرهٔ اشکم فرو چکید از چشم

که آب و رنگ گل آتشین داغ نداشت

بسان شمع ترا پای تا بسر فرسود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟

آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست؟

غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو شکافت

خامشی کشت مرا، شوخی فریاد کجاست؟

مرگ در حسرت دیدار چو جان سیر منست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

فتاد تا دلم آن مست شوخ و شنگ شکست

به شیشه خانهٔ رنگم هزار رنگ شکست

نظر به حوصلهٔ من پیاله پیما باش

به روی طاقتم از شوخی تو رنگ شکست

به روی بوالهوس سنگدل نگاه مکن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

از سیه مستی ندانم گل چه و گلشن کجاست

کو گریبان و چه شد پیراهن و دامن کجاست

نقش ارژنگ است از رنگینی نقش خیال

سادهٔ پرکار چون چشم سفید من کجاست

آفت ایوب دردم، تشنهٔ جام شفاست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

دختر رز خلف سلسلهٔ بیهوشی است

توبه از می به حقیقت گلهٔ بیهوشی است

آن گرانمایه متاعی که ز خود می جویی

با خبر باش که در قافلهٔ بیهوشی است

پی به مقصد نبرد سلسله برپای شعور

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت

شیشهٔ رنگم شکست و بر زمین مهتاب ریخت

پرتوی از آتش خوی تر بر کهسار تافت

از دل خارا شرر چون قطره های آب ریخت

دور از آن خاک سر کوبسکه می پیچم به خویش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست

که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست

شب فراق تو خوناب اشک سیلابی است

که کبک را به سر کوهسار تا زانوست

به جنبش مژه چشمت گشود عقدهٔ دل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

با اسیران نازها امروز زنجیر تو داشت

حلقه از چشم بتان زلف گرهگیر تو داشت

بعد مردن هم نشد کم آتش دل گرچه ریخت

بر سر ما هر قدر آبی که شمشیر تو داشت

شرم را نازم که هر گه چهره ات را می گشود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود

خوی دل آب و هوایش سوخته بود

پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن

بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود

رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

شکرین لعل او مکیدهٔ ماست

کوچهٔ زلف او دویدهٔ ماست

یار ما آمد و صفا آورد

بادهٔ بی غش رسیدهٔ ماست

مزهٔ ما دل کباب بس است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است

به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است

هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم

شب وصال توام هر نگه نفس زدن است

چرا از چاشنی درد او بود محروم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است

غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است

بید بی سرو خوش آینده نباشد در باغ

آری آزادگیی لازمهٔ مجنون است

راستان را نبود ف رق زهم در باطن

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۶۵