گنجور

 
جویای تبریزی

دختر رز خلف سلسلهٔ بیهوشی است

توبه از می به حقیقت گلهٔ بیهوشی است

آن گرانمایه متاعی که ز خود می جویی

با خبر باش که در قافلهٔ بیهوشی است

پی به مقصد نبرد سلسله برپای شعور

طی این بادیه بر راحلهٔ بیهوشی است

سخنم را نمک از پهلوی مستی باشد

گل تحسین به سر ما صلهٔ بیهوشی است