گنجور

 
شهریار

شنیده‌ام که به شاهان عشق بخشی تاج

به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج

تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن

به دولت سرت از آفتاب دارم تاج

کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم

بر آن سر است که از قلب ما کند آماج

اگر که سالک عشقی به پیر دیر گرای

که گفته‌اند قمار نخست با لیلاج

به پای ساز تو از ذوق عرش کردم سیر

که روز وصل تو کم نیست از شب معراج

به میهمانی خوان شکر بخوان طوطی

که قند حیف بود کز مگس شود تاراج

زبان شعر نیالوده‌ام به مدح کسی

ولیک ساز تو از طبع من ستاند باج

ز آرشه و ویولن چوب و تخته در کار است

مگر که خانهٔ ایمن من کنند حراج

به تکیه‌گاه تو ای تاجدار حسن و هنر

سزد ز سینه سیمین سریر مرمر و عاج

به قول خواجه گر از جام می کناره کنم

به دور لاله دماغ مرا کنید علاج

به روزگار تو یابد کمال موسیقی

چنانکه شعر به دوران شهریار رواج