گنجور

 
اسیر شهرستانی

به دور چشم توام التجا به دوران نیست

نگاه گرم کم از خاتم سلیمان نیست

فریب خورده دام نگاه می داند

که زیر تیغ تغافل نشستن آسان نیست

ز گرد راه تو روشن کنم سواد نظر

غبار بینشم از سرمه صفاهان نیست

مرا که یاد رخ دوست گلشن نظر است

هجوم گریه کم از جوش عندلیبان نیست

جنون پرستم و آشفتگی بهار من است

دماغم از گل باغ کسی پریشان نیست

ندیده روی خریدار گفتگوی اسیر

در آن دیار که خیل کسادی ارزان نیست

 
sunny dark_mode