اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

به دور چشم توام التجا به دوران نیست

نگاه گرم کم از خاتم سلیمان نیست

فریب خورده دام نگاه می داند

که زیر تیغ تغافل نشستن آسان نیست

ز گرد راه تو روشن کنم سواد نظر

غبار بینشم از سرمه صفاهان نیست

مرا که یاد رخ دوست گلشن نظر است

هجوم گریه کم از جوش عندلیبان نیست

جنون پرستم و آشفتگی بهار من است

دماغم از گل باغ کسی پریشان نیست

ندیده روی خریدار گفتگوی اسیر

در آن دیار که خیل کسادی ارزان نیست