مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در صفت پیلان و مدح آن سلطان
... ملک را بسته عدل او زیور
به فغان آمده ز تیغش کفر
به خروش آمده ز دستش زر ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - ستایش سلطان ابراهیم
... چو رأیت ملک آن جایگاه سایه فکند
زنای موکب عالی بخاست بانگ و فغان
سری نبود که آنرا نبود هوش وخرد ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵ - مدیح محمد بهروز
... بلا فراوان راندم نگشت باز بلا
فغان فراوان کردم نکرد سود فغان
ز بس که دیده من روی من بشست به آب ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۷ - مدح محمد وزیر و شرح گرفتاری خویش
... چو کورست گردون چه خیر از هنر
چو کرست گردون چه سود از فغان
نه روز و شب این روزگار ابلقست ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۹ - مدیح ابونصر منصور
... کرده ز یکپاره چوب ناخن از شکل و رنگ
که در نوازش ازو همی برآرد فغان
بتی است کز بهر او گر شودی ممکنم ...
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۰ - مدح ثقة الملک طاهربن علی
... ندهندم همی دوات و قلم
نشنوندم همی نفیر و فغان
من به آواز چون همی خوانم ...
مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۹ - صفت دلبر چنگی گوید
... در غم هجران تو خاموش بود
از طرب وصل تو دارد فغان
روی تو گل چنگ تو بلبل ولی
بلبل بر گل شود افغان کنان
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در نکوهش اغل نام
... بنوک سبلت چو خار چفته بر سر تل
فغان از آن لب و دندان که گفته ای بقیاس
سفالهای شکسته است در یکی مزبل ...
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح سلطان گوید
... موکب منصور او هنوز بموهند
بر تن افغان تنیده است فغان را
کاتش سهمش رسیده بود بهر موز ...
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
ای رأی سفر کرده فغان از رایت
خود بی تو چگونه دید بتوان جایت ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۳ - رزم کردن ارژنگ شاه با هیتال شاه و شکست خوردن ارژنگ شاه گوید
... که گاو زمین دست و پا کرد گم
فغان دلیران و آوای کوس
ز دشت سراندیب شد تا بروس ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید
... بگرداند اسپ آن ازین این از آن
زهر دو جوان خواست بانگ فغان
زبس هر دو برهم فکندند زور ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۲ - رزم شنگاوه با لشکر هیتال شاه
... از اسپ اندر افتاد بسپرد جان
برآمد ازان هر دو لشکر فغان
یکی دیگر آمد بیک زخم سنگ ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۴ - رزم زنگی زوش با لشکر سرخ پوش نقابدار گوید
... ز هم بر دریدش همان گه سیاه
برآمد فغان از همه دشت و راغ
چه سنجد ملخ پیش چنگال زاغ ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹۵ - برون آمدن گودرز با چهار صد مرد جنگ آور به پای دار گوید
... مر آن چارصد مرد را در میان
گرفتند برخاست بانگ فغان
بهر چند می خواست گودرز پیر ...
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۲ - رفتن فرانک با دلارام در شکارگاه گوید
... نهادند شمشیر در هندیان
برآمد بگردون گردان فغان
چو دیدند شمشیر و زخم درشت ...
... دلارام چون گشت آگه از آن
که از شهر برخواست بانگ و فغان
ندانست کآن شور و غوغا ز چیست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۵
... در مصر ز شمشیر تو آشوب و نفیر است
در روم ز پیکان تو فریاد و فغان است
با عدل تو بر خلق گشادست در امن ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۰
... به گوش خرد داستانی دگر
چو دشمن ز تیغش برآرد فغان
ز تیرش برآرد فغانی دگر
که چون استخوانی ببرد به تیغ ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۲
... از چفتگی چو چنگ شدم در فراق او
از ناله همچو زیر شدم از فغان چو بم
در وصل او کنم جگر گرم را علاج ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۲
... بلانمای به زلف و به چشم فتنه فکن
اگر ز سنبل و نرگس فغان کنم شاید
که سنبل اصل بلا گشت و نرگس اصل فتن ...