گنجور

 
۱۲۱

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح سلطان گوید

 

... موکب منصور او هنوز بموهند

بر تن افغان تنیده است فغان را

کاتش سهمش رسیده بود بهر موز ...

ابوالفرج رونی
 
۱۲۲

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

ای رأی سفر کرده فغان از رایت

خود بی تو چگونه دید بتوان جایت ...

ابوالفرج رونی
 
۱۲۳

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۳ - رزم کردن ارژنگ شاه با هیتال شاه و شکست خوردن ارژنگ شاه گوید

 

... که گاو زمین دست و پا کرد گم

فغان دلیران و آوای کوس

ز دشت سراندیب شد تا بروس ...

عثمان مختاری
 
۱۲۴

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

 

... بگرداند اسپ آن ازین این از آن

زهر دو جوان خواست بانگ فغان

زبس هر دو برهم فکندند زور ...

عثمان مختاری
 
۱۲۵

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۲ - رزم شنگاوه با لشکر هیتال شاه

 

... از اسپ اندر افتاد بسپرد جان

برآمد ازان هر دو لشکر فغان

یکی دیگر آمد بیک زخم سنگ ...

عثمان مختاری
 
۱۲۶

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷۴ - رزم زنگی زوش با لشکر سرخ پوش نقابدار گوید

 

... ز هم بر دریدش همان گه سیاه

برآمد فغان از همه دشت و راغ

چه سنجد ملخ پیش چنگال زاغ ...

عثمان مختاری
 
۱۲۷

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹۵ - برون آمدن گودرز با چهار صد مرد جنگ آور به پای دار گوید

 

... مر آن چارصد مرد را در میان

گرفتند برخاست بانگ فغان

بهر چند می خواست گودرز پیر ...

عثمان مختاری
 
۱۲۸

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۲ - رفتن فرانک با دلارام در شکارگاه گوید

 

... نهادند شمشیر در هندیان

برآمد بگردون گردان فغان

چو دیدند شمشیر و زخم درشت ...

... دلارام چون گشت آگه از آن

که از شهر برخواست بانگ و فغان

ندانست کآن شور و غوغا ز چیست ...

عثمان مختاری
 
۱۲۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

... در مصر ز شمشیر تو آشوب و نفیر است

در روم ز پیکان تو فریاد و فغان است

با عدل تو بر خلق گشادست در امن ...

امیر معزی
 
۱۳۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۰

 

... به گوش خرد داستانی دگر

چو دشمن ز تیغش برآرد فغان

ز تیرش برآرد فغانی دگر

که چون استخوانی ببرد به تیغ ...

امیر معزی
 
۱۳۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۲

 

... از چفتگی چو چنگ شدم در فراق او

از ناله همچو زیر شدم از فغان چو بم

در وصل او کنم جگر گرم را علاج ...

امیر معزی
 
۱۳۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۲

 

... بلانمای به زلف و به چشم فتنه فکن

اگر ز سنبل و نرگس فغان کنم شاید

که سنبل اصل بلا گشت و نرگس اصل فتن ...

امیر معزی
 
۱۳۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۵

 

... آید از خنجر او مرد مبارز به نفیر

آید از نیزه او شیر دلاور به فغان

گر شود شاخ گل افروخته از ابر بهار ...

امیر معزی
 
۱۳۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۹

 

... گوش او گویی به کرمان بشنود بی واسطه

هرکجا درکشوری آید ز درویشی فغان

او به کرمان است و از جودش به هر اقلیم هست ...

امیر معزی
 
۱۳۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۵

 

... گه خشم او ز روم برآرد همی نفیر

گه سهم او ز ترک برآرد همی فغان

در هرکجا که هست اثرهای او پدید ...

امیر معزی
 
۱۳۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۷

 

... به شام رفت وز تیغش به روم بود خروش

به روم رفت و ز سهمش به مصر بود فغان

چو روم و شام کند هند و ترک سال دگر ...

امیر معزی
 
۱۳۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۰

 

... به هند داور هند و به روم قیصر روم

ز بیم خسرو کیهان همی کنند فغان

به جای عقل یکی را به مغز در شمشیر ...

امیر معزی
 
۱۳۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۱

 

... بود در مشرق و در مغرب از او بود خروش

هست در مشرق و در مغرب از او هست فغان

شادباش ای به حقیقت ملک روی زمین ...

امیر معزی
 
۱۳۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۸

 

... که چون به جانب موصل رسید شاهنشه

به روم در ز نهیبش خروش بود و فغان

گرفت قیصر روم و سپاه او از بیم ...

امیر معزی
 
۱۴۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۹

 

... تو ایدری و از فزع جنگیان توست

درکاشغر مصیبت و اندر ختن فغان

سیماب شد تن چگلی ازنهیب سر ...

امیر معزی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۷۹
sunny dark_mode