خدای عز و جل در ازل نهاد چنان
که جمله از دو محمد بود صلاح جهان
ز یک محمد گردد زمانه آسوده
ز یک محمد باشد شریعت آبادان
محمد قرشی و محمد بهروز
که یافت عز و شرف دین و ملک ازین و از آن
وزیر زاده وزیری که از فنون و هنر
ز وصف و نعتش عاجز بود بیان و بنان
کمینه مایه از طبع اوست بحر محیط
کهینه پایه از قدر اوست چرخ کیان
زهی به جاه تو معمور کعبه دولت
زهی به صدر تو منسوب قبله احسان
تویی که چشم وزارت چو تو ندید وزیر
تویی که لفظ کفایت چو تو نداند نشان
زده شکوه تو در شرق و غرب لشکرگاه
فکنده امن تو در بر و بحر شادروان
خطابهای تو را دهر برنهاد به سر
مثال های تو را باز بسته ملک به جان
فروغ عدل تو ایام ملک را خورشید
مضای عزم تو دعوی ملک را برهان
هزار دریا جودی نشسته در مجلس
هزار عالم فضلی نشسته در ایوان
بر عطای تو بسیار جمع دهر اندک
بر ذکای تو دشوار حکم چرخ آسان
به مکرمت ها دادست سیرت تو ظهور
به آرزوها کردست همت تو ضمان
ولوع تو به سخا ممکنست و نزدیکست
که از عیار زر و سیم بفکند حملان
ز تو پذیرد کیوان سعادت برجیس
ز تو ستاند برجیس رفعت کیوان
ضیاء ذهن تو زاید ز چشمه خورشید
نسیم خلق تو خیزد ز روضه رضوان
براعت تو خرد را همی دهد یاری
سخاوت تو امل را همی کند مهمان
کمال را به دهاء تو تیز شد بازار
نیاز را ز عطای تو کند شد دندان
هنر ندید در ایام تو فتور و خلل
ستم نیافت ز انصاف تو نجات و امان
گشاده داد تو بر زخم های جور کمین
کشیده بر تو بر کردگاه آز کمان
نوشته صورت مهر تو در دل اقبال
نشسته لشکر خشم تو در دم حدثان
فلک معالی جاه تو را نکرده قیاس
جهان معانی تو را پاک ندیده کران
هنر سرای تو را راست یافت چون اسلام
خرد هوای تو را پاک دید چون ایمان
به دهر با چو تو داور کجا بود مظلوم
به ملک با چو تو معمار کی شود ویران
به حشمت تو جهان شد چنانکه باد چنین
که حاجتی نبود بیش تیغ را به فسان
زه گریبان طوق است گردن آن را
که پای بیرون آرد ز دامن عصیان
مساعی تو در شر و خیر بست و گشاد
به تیغ صاعقه انگیز و کلک فتنه نشان
فری ز پویه آن بندیی که بند فلک
شود گشاده چو بیرون گذاردش زندان
به رنگ برگ خزان گشته از خزان و بهار
دونده با سه موکل به هم چو باد خزان
به دو زبانی مشهور گشته بی تهمت
به سر بریدن مأخوذ گشته بی طغیان
چو جرم دهر مرکب شده ز ظلمت و نور
چو دور چرخ معین شده به سود و زیان
به زندگانی و مرگی دلیل خلق شدست
که تنش پیری پیرست و سر جوان جوان
چنان گزارد رازی که گویدش خاطر
که گوش نشنودش اینت غایت کتمان
به حل و عقد و به ابرام و نقض در کف تو
همی طرازد و سازد مصالح گیهان
در آن محال که تعویذ جان بود شمشیر
در آن مضیق که زندان تن شود خفتان
زند ز خاک زمین بر هوا تف دوزخ
جهد ز باد هوا بر زمین دم ثعبان
سیه شود شب و از وی شهاب تیغ کند
مثال مردمک چشم صورت شیطان
گران شود سر مردم به زخم های سبک
سبک شود دل گردان به گرزهای گران
چو برگ لرزه درافتد به عضوهای زمین
چو سرمه گرد بخیزد ز دیده های زمان
به گوش پر شود از کوس ناله تندر
به تیغ بردمد از خاک لاله نعمان
شود مطول گوی زمین ز خسته بدن
شود مسطح خم فلک ز جسته روان
چو زهر گردد در کام ها لعاب و دهن
چو مار پیچد در یالها دوال عنان
چنان کز آب شکافد ز آتش دل سنگ
چنان کز آتش خیزد ز آب تیغ دخان
حسام روشن روز امل کند تیره
گران رکاب تو نرخ اجل کند ارزان
ز تیغ و نیزه نداری شکوه و بگرازی
چو تیغ آخته قد و چو نیزه بسته میان
بر آن جهنده پوینده دونده به طبع
که در درنگ یقین است و در شتاب گمان
تبارک الله از آن باره ای که نسبت کرد
تنش به کوه متین و تکش به باد وزان
به یال گردن دریابد او هدایت دست
به پشت و پهلو بشناسد او اشارت ران
چو دست و پایش پرگاروار بگشاید
هزار دایره صورت کند به یک جولان
بره تو ابری و باشی نشسته بر بادی
کزو صنوف قضا و قدر بود باران
به دست فرخت آن آب رنگ صاعقه فعل
کز آبش آتش خیزد ز صاعقه طوفان
هزار زخم ز خایسک خورد و پاره نشد
دو پاره کرد به یک زخم تارک سندان
تویی که قدرت و امکان تو درین گیتی
بقا شدست و فنا اینت قدرت و امکان
کم از بلند محل تو چرخ با رفعت
کم از بزرگ عطای تو بحر بی نقصان
به بزم و رزم کند سجده بذل و بأس تو را
روان حاتم طائی و رستم دستان
همه رضای تو سازد هر آنچه سازد بخت
همه عطای تو را زیبد آنچه زاید کان
به فخر دولت بر دیده مالد آن نامه
که از محمد بهروز باشدش عنوان
به بد نظر نبود هیچ دیده را سوی تو
که نه مژه همه بر پلک او شود پیکان
خلاف نیست که اندر تن مخالف تو
چهار خلط بود دشمن چهار ارکان
بزرگ بار خدایا شنیده ای به خبر
که از نوائب گیتی چه دیده ام به عیان
به رنج بودم عمری ز چرخ بی هنجار
به درد ماندم قرنی ز چرخ نافرمان
دل نژندم گم کرده راه و من ماندم
چو گمرهان متردد چو بی دلان حیران
به تنگی اندر همخانه گشته با ظلمت
به ظلمت اندر همخوابه گشته با خذلان
بلا فراوان راندم نگشت باز بلا
فغان فراوان کردم نکرد سود فغان
ز بس که دیده من روی من بشست به آب
نماند آبش و نزدیک خلق شد خلقان
نبودم آگه کآمد بشارتی ناگه
مرا به عاطفت شاه و رحمت یزدان
گرفت شغلم رونق که بود بی رونق
به باغ مدح تو پیوسته می زنم دستان
همه هوای من آنست کاین سپهر دو تا
به اعتدال شب و روز را کند یکسان
به بوستان ها نظم قلاده گلبن
شود موافق با نقش حله نیسان
کند طبیعت مینا و لعل و پیروزه
هر آنچه ابر دهد در و لؤلؤ و مرجان
ز دست بفت زمین کسوتی کند کهسار
ز کارکرد هوا زینتی زند بستان
برافکنند بهر کوه دیبه ششتر
بگسترند بهر دشت مفرش کمسان
چو نوعروسان باید لباس و پیرایه
ز باد و ابر تن و شاخ عاطل و عریان
به لحن بلبل و قمری ز آبهای چو می
کند پدید دل خلق رازهای نهان
برآید ابر و مسام هوا فرو گیرد
چو مست عاشق دامن کشان و نعره زنان
اگر به آب چو آبستن گران باشد
ز بهر شیر سبک باز مالیش پستان
بدان امید که او را به مهر شیر دهد
شکوفه باز کند در چمن به حرص دهان
به قصد حضرت تو در مراحل آرم روی
چو مهر مرحله آرد برابر میزان
بهار و تابستان من عزم خدمتت یابم
همه سلامت فصل بهار و تابستان
به فخر تا بنبوسم زمین درگه تو
به کام باز نبینم زمین هندستان
من این چنینم و از دولت تو محرومم
چه حیلت است چه با بخت سر زدن نتوان
مگر سپهری و هستی که باشد از تو همی
نصیب هر کس رزق و نصیب من خذلان
نبوده ام دو زبان هرگز و نبود چو من
به خامه دو زبان یک تن اندرین میدان
بود به نظمم در ده لطیفه صد معنی
بود ز گفته من یک قصیده ده دیوان
بگفت من نرسد صد هزار مدحت گو
که هست راوی من صد هزار مدحت خوان
چو من نداری مادح مرا عزیز بدار
چو من نداری بنده مرا ز پیش مران
چنانکه خواهی بینی مرا به هر مجلس
چنانکه خواهی یابی مرابه هر میدان
حدیث دونان بر من به ناسزا مشنو
که سخت زور بماندم به طالع از بهتان
وزان شهید حیات الاالله الرحمت
به من رسید فراوان مکارم الوان
چگونه منکر و کافر شوم به نعمت تو
چو گفته باشم در صد قصیده طیان
ندید کس که مرا بود عادت انکار
ندید کس که مرا خاست تهمت کفران
حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت
که دید هرگز داروی درد بی درمان
همیشه رنجه ام و هیچ رنج دانا را
ز رنج ها نبود چون عداوت نادان
درست و راست بگفتم به رحمت ایزد
نه راست گفت منازع به نعمت سلطان
همیشه تا بود از بهر حکم کون و فساد
ستاره در حرکات و سپهر در داوران
ستاره وار بر اقبال پیش دستی کن
سپهروار بر ایام کامرانی ران
همه مراد که جویی ز چرخ یافته گیر
همه نشاط که داری ز چرخ ساخته دان
به طبع دولت با همت تو در بیعت
به طبع نصرت با همت تو در پیمان
به حق که داند گفتن چنانکه داند گفت
ثنا و مدح تو مسعود سعدبن سلمان
بهار گردد بزمت چو این قصیده خوش
به لحن خواند ابوالفتح عندلیب الحان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره ستایش و مدح شخصیتهای بزرگی به نام محمد، که در آن به ویژگیها و فضیلتهای آنها اشاره شده است. شاعر از عظمت و قدر و منزلت این شخصیتها در جامعه صحبت میکند و به تأثیر مثبت آنها بر دنیا و دین اشاره دارد. همچنین به عدالت، دانش، سخاوت و موقعیت آنان در کعبه و قدرت و حکمتشان پرداخته میشود. در نهایت، شاعر ابراز میکند که با وجود همه زیباییها و فضائل، خود را در عدم برخورداری از نعمتها و رحمتهای آن بزرگواران میداند و از سرنوشت خود شکایت میکند، اما به امید یاری و حمایت از جانب آنان در میانه دشواریها، همچنان در تلاش برای خدمت به آنها است.
هوش مصنوعی: در ابتدا خداوند به گونهای طراحی کرد که تمامی امور جهان به نیکی از وجود محمد (ص) نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: با ظهور یک محمد، جهان آرامش مییابد و به واسطه او، قوانین و اصول دین برقرار و پایدار میشود.
هوش مصنوعی: محمد قرشی و محمد بهروز، با تلاش و کوشش خود، به مقام و منزلت بالایی در دین و حکومت دست یافتند و از منابع مختلف این موفقیت را به دست آوردند.
هوش مصنوعی: وزیرزادهای که به هنرها و فنون خاصی تسلط ندارد، در توصیف و ستایش خود ناتوان است و نمیتواند به خوبی از ویژگیها و صفاتش بگوید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هرچقدر که صفات و ویژگیهای فردی و ذاتی انسان کم باشد، در مقایسه با وسعت و عظمت وجود و قابلیتهای او، مانند دریا که بینهایت بزرگ است، همچنان برتری و اهمیت بیشتری دارد. به عبارتی، تواناییها و ارزشهای واقعی انسان فراتر از تواناییهای ظاهری اوست و به همین دلیل مقام و منزلت او بالاتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: شکوه تو باعث رونق و آبادانی کعبه است و جایگاه تو به عنوان بهترین نقطه منبع خیر و نیکی است.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که هیچ وزیری به مانند تو در دنیا وجود ندارد و همچنین، هیچکس نتوانسته کلمات و اصطلاحات لازم برای توصیف تو را به درستی بیان کند.
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تو در شرق و غرب گسترده شده و آرامش تو در آسمان و زمین حاکم است.
هوش مصنوعی: زمان بر سخنان تو دقت کرده و آنها را بر سر زبانها میآورد، مانند اینکه مثالها و حکایات تو را در زندگی، به مانند املاکی که به ارث میرسند، در دل جای دادهاند.
هوش مصنوعی: نور عدالت تو مانند خورشید در روزهای پادشاهی میتابد و اراده تو میتواند هر ادعای سلطنتی را ثابت کند.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که منبعی بزرگ و پر از نعمتها و دانشها در کنار هم قرار گرفتهاند. به نوعی میتوان گفت که خالق یا منبع عظیم به گونهای در جمع دانشمندان و فرهیختگان حاضر است و فضایی از علم و فضیلت را ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: برکتهای تو بسیار و نعمتهای تو فراوان است، اما در این دنیا، چیزهایی که به دست میآوریم، کم و اندک است. در حالی که در جستجوی دانایی و خرد، بررسی و قضاوت در مورد آنچه که تقدیر ماست، میتواند دشوار به نظر برسد، اما در واقع، همه چیز به ما آسان خواهد آمد.
هوش مصنوعی: سیرت تو جلوههایی از نیکویها دارد و ارادهات به آرزوها شکل میدهد و آنها را تضمین میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی مهربانی کنی و بخشش را در نظر داشته باشی، به زودی خواهی دید که ارزش طلا و نقره کمتر از حسن نیت انسانها میشود.
هوش مصنوعی: کیوان (سیاره) سعادت و خوشبختی را از تو میگیرد و برجیس (ایک قدرت) را از تو بلندای کیوان را دریافت میکند.
هوش مصنوعی: نور و روشنی فکر تو از منبع آفتاب به وجود میآید و لطافت و زیبایی وجود تو همانند نسیمی است که از باغ بهشت جاری میشود.
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو به خرد و دانایی کمک میکند و این بخشش توست که مهمانان را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: عظمت و کمال تو باعث شده است که هر روز بیشتر از قبل به نعمات و نیازهای تو توجه شود و به این ترتیب، مردم به سمت تو جذب میشوند و از لطف و بخشش تو بهرهمند میگردند.
هوش مصنوعی: در زمانهی تو، هنر بیرمق و کمجان است و انصاف تو باعث نشده است که ستم و ظلم رهایی یابد و در امان باشد.
هوش مصنوعی: خداوند با عدالت خود، زخمهای ناشی از ظلم و دشمنی را برطرف میکند و باعث میشود که انتقامِ ناگوار بر تو نمایان نشود.
هوش مصنوعی: چهرهی تو در دل خوشی و موفقیت جا دارد، ولی خشم تو همانند لشکری در کینهها و ناامیدیها به راه افتاده است.
هوش مصنوعی: آسمان و ستارهها نتوانستهاند جایگاه و عظمت تو را با دیگران مقایسه کنند و هیچ چیز در جهان نمیتواند صفای باطن تو را ببیند.
هوش مصنوعی: هنر و فضیلت تو به درستی شناخته شده است، و درستی و پاکی افکار تو مانند ایمان واقعی در نظر گرفته میشود.
هوش مصنوعی: در این دنیا، با وجود تو به عنوان یک قاضی، دیگر مظلومان کجا میتوانند درد و رنج خود را بکشند؟ و در سرزمین با وجود تو به عنوان معمار، چگونه ممکن است جایی خراب شود؟
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه تو باعث شده که دنیا به گونهای باشد که نیازی به هیچ چیز بیشتر از قدرت تو نیست و به مانند بادی که همه چیز را به حرکت درمیآورد، دیگر نیازی به سلاح و قدرت فیزیکی نیست.
هوش مصنوعی: آدمی که از محدودیتها و قید و بندهای خود خارج میشود، به نوعی طوقی را به گردن خود میآویزد. به عبارتی، هنگامی که کسی قدم در راه نافرمانی و اعتراض میگذارد، خود را به مشکلات و دردسرهای بیشتری گرفتار میکند.
هوش مصنوعی: تلاشهای تو در کارهای خوب و بد، به وسیله تندبادی پر قدرت و نقشههای مکارانه شکل میگیرد و گسترش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر حرکت و تلاش آن کسی که بندهای آسمان را باز میکند، وقتی که او از زندان رها میشود.
هوش مصنوعی: به رنگ برگهای پاییزی در آمدهام و از تأثیرات فصول خزان و بهار به گونهای گریزان هستم، همچون بادی که در فصل پاییز میوزد و با سه نیروی محافظ همراهی میکند.
هوش مصنوعی: او به خاطر دو زبانی خود به شهرت رسیده و بدون اینکه به کسی اتهامی بزند یا به طغیان بپردازد، به مقام والایی دست یافته است.
هوش مصنوعی: زمانه تحت تأثیر خوبیها و بدیها قرار دارد و مانند چرخ دنیای هستی، همه چیز با قوانین خاص خود به نفع و زیان تعیین میشود.
هوش مصنوعی: زندگی و مرگ در واقع به دلیل وجود انسانهاست. بدن انسان در حال پیر شدن است، اما روح و ذهن او همچنان جوان و پویاست.
هوش مصنوعی: رازهایی که دل میگوید، به گونهای بیان میشود که حتی گوشها نمیشنوند. این نهایت پنهانی است.
هوش مصنوعی: در دستان تو، امور دنیا با تدبیر و تصمیمگیری مرتب و سامان مییابد و به هم میپیوندد.
هوش مصنوعی: در جایی که جان انسان با تعویذ و護یت حفظ شود، شمشیر هم بیفایده است. در فضایی که انسان در تنگنا و حبس قرار گیرد، دیگر هیچ چیز نمیتواند او را نجات دهد.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن تقابل و تضاد عناصر طبیعی و تأثیرات آنها بر یکدیگر اشاره دارد. در اینجا، زمین با خاک خود، تلاش میکند تا از دوزخ آتشین فرار کند، در حالی که باد نیز بر روی زمین عمل میکند و دم افعی به نوعی نمایانگر خطر و تهدید است. به طور کلی، این تصویر به کشمکش و تنش میان عنصرهای گوناگون زندگی و طبیعت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شب تاریک میشود و ستارهای مانند تیغ از آن بیرون میآید، که به مانند مردمک چشم، تصویری از شیطان را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر به انسانها آسیبهای کوچک و جزئی برسد، میتواند باعث ایجاد ناراحتیهای بزرگ و عمیق در آنها شود. اما در مقابل، هنگام مواجهه با مشکلات و چالشهای بزرگ، دلهای قوی و محکم میتوانند به راحتی از پس آن برآیند.
هوش مصنوعی: وقتی که برگها بر روی زمین میافتند، مانند سرمهای که در چشمان زمان گرد میشود.
هوش مصنوعی: به گوشها صدای ناله رعد میرسد و از زمین لالههای نعمان شکوفا میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی زمین از فشار و بیحالی انسانها طولانی و گسترده میشود، آسمان نیز از حرکت تند آنها به شکل مسطح و صاف در میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که زهر به زبانها بیفتد و در دهان مانند مار بپیچد، به نوعی به خطر و زشتی تبدیل میشود که همه را زهرآلود میکند.
هوش مصنوعی: اگر دل سنگی همچون آب داغ بر اثر آتش بشکند، چنان است که از آب، تیغی بخارآلود برمیخیزد.
هوش مصنوعی: حسام، که نمادی از روشنایی و امید است، کاری میکند که سختیها و مشکلات روزها را کمرنگ کرده و نرخ مرگ و تاریکیهای زندگی را ارزانتر کند. به این معنا که با وجود چالشها، به شیوهای مثبت و امیدبخش به زندگی نگاه میشود.
هوش مصنوعی: اگر از شمشیر و نیزه استفاده نمیکنی و از آنها دوری میکنی، نمیتوانی به شکوه و عظمت دست یابی. همچون شمشیر آمادهای که به قد بلند است و نیزهای که محکم در وسط قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: آن کس که به سرعت حرکت میکند، در واقع بر اساس طبیعت خود میدود. در حالتی که درنگ و توقف دارد، مطمئن است و وقتی شتاب میگیرد، با شک و تردید روبرو میشود.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ است از آن لحظهای که او بدنش را به کوه استوار نسبت داد و حرکتش را به باد آزاد و رها کرد.
هوش مصنوعی: او با نَگاه و حرکات بدن دیگران را درک میکند و از نشانهها و حرکات آنها راهنمایی میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که دست و پایش را آزاد کند، مانند یک پرگار هزار دایره را به وجود میآورد و در یک حرکت، این کار را انجام میدهد.
هوش مصنوعی: تو مثل برهای هستی که در زیر ابر نشستهای و بر تو بادی میوزد که از آن بارانها میریزد، بارانهایی که به نوعی به تقدیر و سرنوشت مرتبط هستند.
هوش مصنوعی: آسمان با قهر و غضب، باران را به شدت میبارد و به دنبال آن، آتش و طوفان به وجود میآید. این نشان از قدرت و شدت طبیعی است که از این وضعیت ناشی میشود.
هوش مصنوعی: با وجود هزار زخم و آسیب، او همچنان پایدار ماند و در یک لحظه با یک زخمِ بزرگ، بهطور کامل از هم پاشید.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که توانایی و قابلیتهای تو در این جهان جاویدان شده و نابودی و فنا تنها محدود به قدرت و امکانات توست.
هوش مصنوعی: کم بودن علو مقام تو همچون چرخ آسمان است و ارزش بزرگ عطای تو به دریا بینقصی میماند.
هوش مصنوعی: در مجالس شادمانی و جنگ، خضوع و فروتنی تو را به یاد بخشش حاتم طایی و دلاوری رستم میاندازد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست میآید و هر آنچه سرنوشت رقم بزند، تنها به خاطر رضایت و خواست توست. تمام نعمتها و بخششها از آن توست و تنها بر وفق میل و اراده تو اتفاق میافتد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نامهای که از محمد بهروز میآید، به قدری ارزشمند و افتخارآمیز است که حتی افرادی که در مقام و ثروت بالا قرار دارند، به آن افتخار میکنند و آن را با دقت و احترام مینگرند.
هوش مصنوعی: هیچ چشمی به تو بد نمینگرد، چون همه مژهها به عنوان تیرکمی بر پلک آن چشم هستند.
هوش مصنوعی: در بدن انسان چهار عنصر مخالف وجود دارد که میتواند با هم درگیر شوند و به نوعی با یکدیگر تضاد داشته باشند. این چهار عنصر میتوانند به عنوان دشمنان یکدیگر عمل کنند و تعادل بدن را تحتتأثیر قرار دهند.
هوش مصنوعی: ای بزرگ و مهربان، آیا خبرهایی را که از دگرگونیهای جهان دیدهام، شنیدهای؟
هوش مصنوعی: من مدت زیادی را در درد و رنج به سر بردم به خاطر چرخ ناهموار و بیقانون، و قرنها در زحمت بودم به خاطر این چرخ سرکش و نافرمان.
هوش مصنوعی: دل من افسرده و گمراه است و من مانند کسانی که راه خود را گم کردهاند، در حیرت و سرگردانی به سر میبرم. مانند بیدلان که در جستجوی چیزی هستند، اما نمیدانند به کجا بروند.
هوش مصنوعی: در فضای تنگ و محدود، در کنار تاریکی زندگی میکنم و در دل این تاریکی، با ناکامی و یأس دست و پنجه نرم میکنم.
هوش مصنوعی: من بهحدی از مشکلات و بلایای زندگی رنج کشیدم که دیگر طاقت نیاوردم و بارها فریاد زدم، اما فریادم هیچ نتیجهای نداشت.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چشمانم همیشه به چهرهام نگاه کردهاند، دیگر هیچ آبی در رودخانهاش باقی نمانده و به همین دلیل برای مردم عادی شدهام.
هوش مصنوعی: من از آمدن یک پیام خوشحالکننده بیخبر بودم، که ناگهان به لطف و مهربانی پادشاه و رحمت خداوند به من رسید.
هوش مصنوعی: شغل من رونق گرفت، در حالی که پیش از این بی رونق بود. حالا در باغ مدح و ستایش تو، همواره با اشتیاق دست میزنم.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که این آسمان، روز و شب را به حالتی برابر و متعادل درآورد.
هوش مصنوعی: در باغها و بوستانها، نظم و ترتیب به زیبایی و شکوه گلها و درختان میافزاید و مانند زنجیری از گلها به نظر میرسد که با نقش و طرحی خاص، جلوهای شگفتانگیز به محیط میدهد.
هوش مصنوعی: طبیعت مینا، لعل و فیروزه را میسازد و هر چه ابر به زمین بدهد، تبدیل به در، مروارید و مرجان میشود.
هوش مصنوعی: زمین با دست خود، لباسی زیبا برای کوهها میسازد و از فعالیت باد، باغی زیبا و دلنشین به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: آنها برای کوهها فرش و پارچهای زیبا میگسترانند و برای دشتها نیز فرشهای نرم و لطیف را پهن میکنند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند عروسها، باید ظاهری زیبا و آراسته داشته باشیم و از چیزهای بیمقدار و بیفایده دوری کنیم. در واقع، تاکید بر اهمیت زیبایی ظاهری و ارزشمندی خود است.
هوش مصنوعی: با صدای دلنشین بلبل و قمری، آبها اسرار پنهان دل مردم را آشکار میسازند.
هوش مصنوعی: ابرها برمیخیزند و آسمان را میپوشانند، گویی که عاشقی مست دامنش را به دور خود چرخانده و به شادی و هیجان فریاد میزند.
هوش مصنوعی: اگر آب به خاطر بارداری سنگین باشد، به این دلیل که شیر سبکتر است، گوسفند به سمت شیری که از پستانش میدهد وزنش را کم میکند.
هوش مصنوعی: بدان امید که او (معشوق) با محبتش به من عشق و شادی بدهد، مانند شکوفهای که با حرص و اشتیاق در باغ باز میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر تو در مراحل زندگیام آرام میگیرم، مثل خورشیدی که در مراحل مختلف حرکتش، همیشه در برابر ترازوی حق قرار دارد.
هوش مصنوعی: در فصل بهار و تابستان، تصمیم دارم که به تو خدمت کنم و سلامت تو را تضمین کنم.
هوش مصنوعی: برای من افتخار بزرگی خواهد بود که زمین محلّ تو را ببویم، چرا که تا وقتی که نتوانم این کار را انجام دهم، هرگز نمیتوانم زمین هندستان را ببینم.
هوش مصنوعی: من اینگونه هستم و از نعمت تو بیبهرهایم، چه تدبیری ممکن است، چه بختی نمیتواند به من کمک کند.
هوش مصنوعی: آیا آسمان و وجود چیزی جز این است که هر کس سهمی از آن دارد؟ روزی و قسمت من، ناکامی است.
هوش مصنوعی: هرگز دارای دو زبان نبودهام و هیچکس دیگر نیز مانند من در این میدان با دو زبان قلم نرانده است.
هوش مصنوعی: در ده من، لطافت و زیباییهای زیادی وجود داشت و از هر سخن من، معنای عمیق و مختلفی است که همچون یک شعر بلند میباشد.
هوش مصنوعی: او گفت: من توانایی ندارم که به اندازه صد هزار نفر ستایش کنم، چون راوی من خود صد هزار شاعر را ستایش کرده است.
هوش مصنوعی: اگر مانند من کسی را که تو را ستایش کند نداری، پس مرا عزیز بدار و از پیش خود دور نکن.
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی میتوانی مرا ببینی، در هر محفلی یا میدان، به هر شکلی که دوست داری.
هوش مصنوعی: برایت شنیدن سخنان کسانی که در مورد من ناپسند صحبت میکنند، جای نگرانی نیست. من به شدت در برابر این اتهامات مقاومت کردهام و تأثیرات منفی آن را تاب آوردهام.
هوش مصنوعی: از آن شهید که حیات جاودانی به خداوند بخشید، نعمتها و ویژگیهای برجستهای به من رسید که بسیار متنوع و فراوان هستند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به نعمتهای تو کافر و ناسپاس باشم، در حالی که من در شعرهای خود بارها و بارها دربارهاش سخن گفتهام؟
هوش مصنوعی: هیچکس ندید که من عادت به انکار دارم، و هیچکس ندید که من به او تهمت کفر میزنم.
هوش مصنوعی: کسانی به من حسد میورزند و من نمیدانم چگونه میتوانم بر این حسادت غلبه کنم. چون آنها هرگز راهی برای درمان دردهای بیپایان من نیافتهاند.
هوش مصنوعی: همیشه در زحمت و ناراحتی هستم و هیچ کدام از رنجهای دانا به اندازهی رنجهایی که نادانی به وجود میآورد، نیست.
هوش مصنوعی: من به رحمت خداوند سخن راست گفتم، اما طرف مقابل در مورد نعمتهای سلطان، سخن حقی نداشت.
هوش مصنوعی: همواره تا زمانی که در جهان، نظم و نظام برقرار باشد، ستارهها در حرکات خود و آسمان در قضاوتها تأثیر خواهند داشت.
هوش مصنوعی: با ستاره بودن، بر سرنوشت خود پیشقدم شو و مانند آسمان، بر روزگار کامیابی تسلط و شایستگی پیدا کن.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا میخواهی، آن را از دست نده و در دسترس بگیر. هر لذتی که تجربه میکنی، بدان که به نوعی ناشی از چرخ و زمان است و تحت تاثیر آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: با توجه به موفقیتها و توانمندیهای تو، در پیوندها و پیمانها، زندگی به گونهای خوب و مثمر ثمر پیش میرود.
هوش مصنوعی: به راستی که کسی نمیداند چگونه باید به خوبی و به درستی از تو ستایش کند، همانطور که مسعود سعد بن سلمان دربارهاش سخن گفته است.
هوش مصنوعی: بهار زمانی به مهمانی خواهد آمد که این شعر زیبا به خوشآوایی ابوالفتح، خوشخوان معروف، خوانده شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.