بیار آن مه دیده و مهر جان
که بندهست و چاکر ورا این و آن
از آن ماهپروردهٔ مهربخت
که از ماه تن دارد از مهر جان
چو بر کف گرفتیش گویی مگر
همی بر سمن بشکفد ارغوان
چو بر لب نهادیش گوید خرد
مگر آب نار است یا ناردان
ازو کس دهان ناف آهو نکرد
که نه زهره بستد ز شیر ژیان
چنان باشد اول که گویی مگر
ز سستی تنش را برآید روان
چنان گردد آخر که گویی تنش
دو دل دارد از باب زور و توان
چو گردد جوان پیر بوده چمن
می پیر زیبد ز دست جوان
زمین را ز دیبا بیاراستند
که روید همی لاله و ضیمران
سر کوه با افسر اردشیر
تن باغ با کسوت اردوان
چو افعی بپیچد همی شاخ از آنک
زمرد همی خیزد از خیزران
اگر دیده او شکوفه است زود
شود گفته چون دیده افعوان
چو شد زعفران بیز نگشاد هیچ
دهان را به خنده همی بوستان
کنون لب ز خنده نبندد همی
چو دامن تهی گشتش از زعفران
مرا ای به حسن تو خوبی ضمین
به مهر تو جانیست کرده ضمان
بهار ار نباشد مرا باک نیست
که قد تو سرو است و روی ارغوان
تو ماهی و صدر من از تو فلک
تو حوری و بزم من از تو جنان
چو برداشتی جام روشن نبید
تو آن را قرین مه و زهره خوان
چو خرچنگم و شادی افزایدم
بلی چون کند ماه و زهره قران
بده می که تا یاد آید مرا
ز شبدیز در زیر برگستوان
چو نازی به عزم شکار عدو
چو دیوی به زیر شهاب سنان
چو چرخی روان در طلوع و غروب
چو کوهی دوان در ضراب و طعان
کمانش دو پای است و تیرش دو دست
ولیکن به جستن چو تیر از کمان
ز سُمش همی در کف نعلبند
شکسته شود پتکهای گران
به داس آنچه بر دارد از نعل او
دگر اسب را نعل بستن توان
همی سایه با او برابر رود
گه سبق اگر نه ببردی رهان
به دریای خون کشتی جانور
رکاب و عنان لنگر و بادبان
بجنبد چو کوه ار بداری رکاب
بپرد چو باد ار گذاری عنان
نه کشتیست ابریست بارانش خوی
برو تازیانه ست باد بزان
خروشنده رعدش چو غران صهیل
درخشنده نعلش چو برق یمان
یکی پرنیان رنگ پرنده ای
که سندانست با زخم او پرنیان
چو از آتش نعل آهن تنان
ز گرد سپه سر برآرد دخان
تو گویی که در بوته کارزار
زبرجد همی حل کند بهرمان
ز محسوس برتر به حد و گهر
ز معقول کمتر به کردار و شان
ز چیزی که حس یقین عاجزست
نیابد عقل و گمان وصف آن
صفت چون کنم گوهری را که او
فزون از یقین است و دور از گمان
شد آسوده از قبضه او کفم
از آنم چنین رنجه و ناتوان
کنون لعبتی تیزتگ بایدم
که انگشت من باشدش زیر ران
دل ما نهانست و رازش پدید
دل او گشادست و رازش نهان
زبان درست از گشاده دهن
کند هر چه خواهیم گفتن بیان
پس او ضد ما آمد اندر سخن
که بسته دهانست و کفته زبان
اگر دو زبانست نمام نیست
در آن دو زبانیش عیبی مدان
که او ترجمان زبان و دلست
جز از دو زبان چون بود ترجمان
اگر استخوانیست از شکل و رنگ
چرا گشت ازو خون تیره روان
به فر همایست لیکن همای
نیارد ز منقار سود و زیان
همای استخوان خورد و هرگز که دید
که فر هما آید از استخوان
چو مرغیست در بوستان خرد
سراینده نامه باستان
اگر ممکنستی به حق خدای
من از دیدگان سازمش آشیان
ازیرا که در مدح خاص ملک
جهانی به هم برزند یک زمان
محمد که رایش مه از آفتاب
محمد که جاهش بر از آسمان
شرف گوهر خدمتش را به طوع
چو جزع یمانست بسته میان
کم از پایه قدر او هفت چرخ
کم از مایه خشم او هفتخوان
نهان گرددی قرص گیتی فروز
اگر گرددی همت او عیان
زهی رای تو مایه هر مثل
زهی جود تو اصل هر داستان
نه یکساله عمر تو گشته ست چرخ
نه یکروزه جود تو دادست کان
دهان و کفت ابر و خورشید شد
که آن در نثارست و این زرفشان
نه این از پی آن ببیند اثر
نه این از ره آن بیابد نشان
چو جاه تو شد عدل را بدرقه
چو رای تو شد ابر را دیدبان
شود در پی راه بخل و نیاز
سخا و عطای تو در هر مکان
ز جود تو چون گشت مال و نیاز
شکسته سپاه و زده کاروان
نخواهی ثنا تا عطاهای تو
ستانندگان را بود رایگان
نجویی همی مایه را هیچ سود
زهی سخت بی باک بازارگان
عیار سخا را به عامه شمر
چو حملان بر آن افکند امتنان
تو یک عیب داری و خالی ز عیب
نباشد مگر ایزد مستعان
بگفتم همه عیب اینست و بس
که جودست بر گنج تو قهرمان
تو انصاف ده چون بماند رمه
چو از گرگ درنده سازی شبان
جهان بزرگی تو نشگفت اگر
عطای تو گنجی بود شایگان
به وصف تو ای کرده وصفت ملک
به مدح تو ای گفته مدحت جهان
ز معنی همی آن فراز آمدم
که لفظش نگنجد همی در دهان
بترسد همی کشتی نظم من
که دریای مدحت ندارد کران
به سازنده آسمان و زمین
طرازنده نوبهار و خزان
که از بهر بخشش نگویم ثنا
تو را ای به بخشش زمین و زمان
نه محکم بود مرکز دوستی
چو پرگار باشد بر او سوزیان
فزونست ده سال تا من کنون
نه با دوستانم نه با دودمان
نه دل بیندم لذت نوبهار
نه تن یابدم نعمت مهرگان
من آن خوارم اندر جهان ای شگفت
که نیکو نگه داردم پاسبان
به حصن حصین اندرم آرزوست
که بینند حصن حصینم حصان
ز من دوستان روی برتافتند
نه کس دستیار و نه کس همزبان
ز نامم دهانشان بسوزد مگر
که هرگز نگفتند چون شد فلان
اگر مرده ام هم بباید کفن
وگر زنده ام هم بیرزم به نان
اگر گوهرم چند خواهد گرفت
عیارم چو زر این سپهر کیان
چه درآتش حبس بگدازدم
نه بر سنگ گوهر کنند امتحان
مرا جای کوهست و اندوه کوه
تنم در میان دو کوه کلان
فلک بر سرم اژدهایی نگون
زمین زیر من شرزه شیر ژیان
نه در زیر دندان آن تن ضعیف
نه با زخم چنگال این دل جبان
به رنج ار بکاهم ننالم ز غم
ز چرخ ار بمیرم نخواهم امان
چو کورست گردون چه خیر از هنر
چو کرست گردون چه سود از فغان
نه روز و شب این روزگار ابلقست
سرشتست در طبع ابلق خران
زمانه که با چون منی بد کند
چرا خواندش عقل بسیار دان
وگر چرخ کرد این بدیها چرا
بدین گشت با چرخ همداستان
جهان را چو من هیچ فرزند نیست
به من بر چرا گشت نامهربان
همه کام دلخواه از اقبال بین
همه داد سر بر ز دولت ستان
ز رای تو قدر تو چون مهر و ماه
ز خوی تو صدر تو چون مشک و بان
مبیناد عمر تو بوی فنا
مبیناد جاه تو روی هوان
به دولت به ناز و چو دولت به پای
ز نعمت به بال و چو نعمت بمان
به هر باغ چهرت چو گل تازه روی
به هر بزم طبعت چو مل شادمان
ز اقبال و افضال هر ساعتی
طریقی گشای و نهالی نشان
چو اختر همه تازگی ها بیاب
چو گردون همه آرزوها بران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت وصف عشق و محبت میپردازد. شاعر از محبوبی میگوید که مانند ماه و ستارگان است و در وصف اعضای او، زیبایی و جذابیتش را به شکلی شاعرانه توصیف میکند. او به تناقضات عشق اشاره دارد، از جمله احساساتی همچون شادی و اندوه. همچنین بر عظمت و بخشش محبوب تأکید میکند و به این نکته میپردازد که عظمت و جود او بر هر چیز دیگری میچربد. در نهایت، شاعر از ناپایداری زندگی و غمهای خود سخن میگوید و به زیباییهای لحظهها و عشق به زندگی اشاره میکند. این شعر ترکیبی از احساسات عمیق، زیباییشناسی و تأمل در مورد عاشقانههاست.
هوش مصنوعی: بیا آن چهره زیبا و دلنشینی که برای او همچون بنده و خدمتگزاری هستم و همواره به او تعلق دارم.
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده است که از کسی که چون ماه پرورش یافته و سرشار از خوشبختی و محبت است، باید یاد کرد. این شخص درواقع مانند ماه میدرخشد و از محبتش جان گرفته شده است.
هوش مصنوعی: وقتی آن را در دست میگیری، انگار که گل سرخی از دل سمن در حال شکفتن است.
هوش مصنوعی: وقتی آن را به لب گذاشت، خرد گفت: آیا این آب، آبی است از درخت نار یا از ناردان؟
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست از او پرسشی کند، زیرا او آنچنان قوی و با شهامت بود که هیچکس جرات نزدیک شدن به او را نداشت.
هوش مصنوعی: انگار که از ضعف بدنیاش نمیتواند روحش را از بدن جدا کند، به همین خاطر به نظر میرسد که در ابتدا چنین حالتی دارد.
هوش مصنوعی: آنگونه میشود که گویی بدن او دو جان دارد، به خاطر قدرت و تواناییاش.
هوش مصنوعی: وقتی جوانی به پختگی و سالخوردگی میرسد، زیبایی و سرزندگی چمن نیز تحت تأثیر او قرار میگیرد و تأثیرات آن با دستان جوان بهتر نمایان میشود.
هوش مصنوعی: زمین را با پارچهای زیبا پوشاندند تا لالهها و گلهای خوشبو در آن بروید.
هوش مصنوعی: در بالای کوه، تاجی از اردشیر و در باغ، لباس زیبا و با شکوهی از اردوان به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: چون افعی به دور شاخه میپیچد، به همین دلیل، زمرد هم از نی بالا میآید.
هوش مصنوعی: اگر چشمان او همچون شکوفهای باشد، زود سخنش مانند گفتار افعی خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی زعفران در باغ شکفت، هیچکس نتوانست به خنده دهنش را باز کند.
هوش مصنوعی: اکنون لبش نمیتواند از خنده بسته بماند، چرا که دامنش از زعفران خالی شده است.
هوش مصنوعی: ای تو که زیباییات بر حسن تو افزوده است، به خاطر محبت تو، زندگیام را در گرو گذاشتهام.
هوش مصنوعی: اگر بهار نباشد، مرا نگران نمیکند زیرا قامت تو مانند درخت سرو است و صورتت مانند گل ارغوانی میباشد.
هوش مصنوعی: تو مانند ماهی و مرکز توجه منی، تو همچون حوری هستی و جشن و سرور من به خاطر وجود تو بهشتی است.
هوش مصنوعی: وقتی که لیوان شراب زلالی را برداشتی، آن را همتراز و همنشین با ماه و ستارهها بنام.
هوش مصنوعی: من همچون خرچنگ هستم و زندگی را به شادی میگذراند. درست همانطور که ماه و زهره با یکدیگر در توازن و هماهنگی هستند.
هوش مصنوعی: بدهید تا یاد شبدیز و آن لحظههای زیبای زیر درخت بزرگ برایم زنده شود.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبا رویی به قصد شکار دشمن برمیخیزد، مانند دیوی است که زیر تیرهای تند و آتشین قرار دارد.
هوش مصنوعی: چنان که چرخی بیوقفه در حال چرخش است، در طلوع و غروب، مانند کوهی که به سرعت حرکت میکند و در حال نبرد یا چالش است.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف ویژگیهای خاص فرد میپردازد. در واقع، شخصیتی که دو پایش بهعنوان کمان عمل میکند و دو دستش به مثابه تیر، نشاندهندهی توانمندی و قدرت او در حرکت و پرش است. با این توصیف، این فرد به اندازهی تیری که از کمان پرتاب میشود، سریع و چابک است و به جلو میجهد. این تصویر به نمایش قدرت و سرعت در عملکرد او اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از پای او به قدری نیرو و فشار میآید که حتی ابزارهای سنگین هم در برابرش شکسته میشوند.
هوش مصنوعی: آنچه که به داس میچینند، دیگر نمیتوان بر پای اسب نعل کرد.
هوش مصنوعی: سایه همواره با او همراه است، اما اگر نتوانی از آن فرار کنی، ممکن است به زودی به سرنوشت بدی دچار شوی.
هوش مصنوعی: به دریاهای تند و خروشان، کشتیای با جانورانی بر روی آن حرکت میکند؛ جایی که کارهایی مانند هدایت و کنترل آن به عهده بادبان و لنگر است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مانند کوه محکم و استوار باشی، باید در برابر مشکلات پایداری کنی و اگر فرصت بصفا و آزادی داری، باید به سرعت و شتاب پیش بروی.
هوش مصنوعی: نه کشتی در دریاست و نه بارانی میبارد، اینجا فقط بادی است که با شدت میوزد.
هوش مصنوعی: رعدش مانند صدای بلند و قوی اسب در حال دویدن است، و نعلهایش درخشان و مانند برق میدرخشند.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و لطافت زندگی و در عین حال درد و رنجی است که ممکن است با آن همراه باشد. با توصیف پرنیا (پارچهای نرم و لطیف) که به نوعی نماد زیبایی است و در کنار آن به زخم و آسیب اشاره میشود، شاعری از تضاد زیبایی و درد سخن میگوید. به طور کلی، این بیت نشاندهنده واقعیتهای زندگی است که به رغم زیباییها، گاهی اوقات با مشکلات و زخمهای احساسی نیز روبرو هستیم.
هوش مصنوعی: زمانی که نیروهای جنگی با آتش زدن نعلهای آهنی، گرد و غبار و دود را بهوجود میآورند، این نشانهای است از شدت و هیجان جنگ.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در میدان جنگ، مانند زبرجد (یک نوع سنگ قیمتی) با مهارت و قدرت فوقالعاده، از خود دفاع میکند و کمربند جنگی خود را محکم میبندد.
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم است که چیزی که قابل حس و درک است، از نظر ارزش و اهمیت بالاتر از آنچه که به وسیله عقل و تفکر قابل فهم است، قرار دارد. در عین حال، نکتهای هم درباره نقش و قابلیتهای عقل در مقایسه با امور محسوس آورده شده است. به طور کلی، این بیان به تفاوت و نسبت میان امور محسوس و غیرمحسوس اشاره دارد.
هوش مصنوعی: عقل و فکر نمیتوانند به درستی چیزی را که یقین به آن وجود ندارد توصیف کنند، زیرا بدان چیزی که درک آن برای حس و یقین ممکن نیست، از نظر عقلی و گمانی نیز قابل وصف نخواهد بود.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم وصف دوستی را انجام دهم که او فراتر از یقین و دور از هر گونه شک و تردید است؟
هوش مصنوعی: من از تسلط او راحت شدهام، ولی حالا همینطور رنجور و ناتوان هستم.
هوش مصنوعی: اکنون باید دختری تند و چابک داشته باشم که انگشت من زیر ران او باشد.
هوش مصنوعی: دل ما پر از راز و پنهان است، اما راز او کاملاً مشخص و نمایان شده است. دل او آزاد و گشوده است، در حالی که اسرارش هنوز مخفی مانده است.
هوش مصنوعی: زبان درست و با دقت، هر آنچه را که میخواهیم بگوییم، به راحتی بیان میکند.
هوش مصنوعی: پس او در سخن به ما حملهور شد، گویی که زبانش بسته و دهانش حرف نمیزند.
هوش مصنوعی: اگر دو زبان وجود داشته باشد، نباید در همین دو زبانی بودن آن عیبی ببینی.
هوش مصنوعی: او کسی است که زبان و دل را به خوبی میفهمد. اما اگر تنها دو زبان را بشناسد، نمیتواند به درستی ارتباط برقرار کند.
هوش مصنوعی: اگر استخوانی وجود دارد و شکل و رنگی دارد، پس چرا از آن خون تیره جاری است؟
هوش مصنوعی: به رغم قدرت و شکوهی که دارم، اما پرندهای همچون هما نمیتواند از نوک خود بر منافع و ضررهای من تاثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: پرندهای که از استخوان تغذیه میکند، هرگز نمیتواند ببیند که پرواز اصلی و زیبا از استخوان به وجود میآید.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به موجودی دارد که مانند پرندهای در باغی از خرد، پیامهایی از گذشته را منتقل میکند. به نوعی، شاعر به زیبایی و ظرافت گزینش کلمات در آثار گذشته اشاره دارد و به نقش مهم خرد در خلق آنها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر ممکن بود، به خدا قسم، از چشمانم برای او منزلی درست میکردم.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه در ستایش ویژهای از پادشاه جهانی، همه اتفاق نظر پیدا میکنند و به یک وحدت میرسند.
هوش مصنوعی: محمد که وجودش مانند نور خورشید است و مقامش از آسمان بالاتر است.
هوش مصنوعی: مروت و ارادت او به خدمت مانند رفتار سرزمین یمن است که در کنار زنجیری از طلا قرار دارد.
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت او از آسمانها کمتر نیست و خشم او هم از گذرگاههای سخت و دشوار هیچ کمتر نمیباشد.
هوش مصنوعی: اگر در پنهانی همچون قرص خورشید درخشان شوی، هنگامی که اراده و عزم او آشکار شود، تو نیز نمایان خواهی شد.
هوش مصنوعی: عجب فکر و اندیشهای داری که سرچشمه تمام حکایتهاست، و سخاوتمندی تو نیز أساس و مبنای هر داستانی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: عمر تو به یک سال هم نمیرسد و نعمتهایی که به تو عطا شده، به یک روز هم محدود نیست.
هوش مصنوعی: در این بیت، میتوان گفت که شخصی از زیباییهای طبیعی، مانند خورشید و ابرها، صحبت میکند و نشان میدهد که این زیباییها به نوعی در پیوند با احساسات و عواطف انسانی هستند. از طرفی، میتواند اشاره به نوعی ارتباط عمیق میان طبیعت و انسان داشته باشد که هر کدام بر دیگری تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: نه این شخص به دنبال آن شخص است تا اثری از او ببیند و نه آن شخص از راه او نشانهای پیدا میکند.
هوش مصنوعی: وقتی مقام و موقعیت تو مورد توجه قرار گیرد، عدالت در کنار آن خواهد بود و هنگامی که نظر و اراده تو بر افکار دیگران تسلط یابد، مانند ابری، نظارت و سرپرستی بر امور را در دست خواهی داشت.
هوش مصنوعی: در راه بخل و نیاز، سخاوت و بخشش تو در هر جا به چشم میآید.
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و generosity تو، ثروت و نیازمندیها در هم شکسته شد و گروههای قدرت و کاروانها به آرامش رسیدند.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی از تو ستایش شود، پس باید ببینی که بخششهای تو به دیگران رایگان و بدون چشمداشت است.
هوش مصنوعی: تو هیچ مایهای را جستجو نکن، زیرا در بازارگانی که بیپروا است، هیچ سودی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: سخاوت را نباید به سادگی و به عنوان ویژگی عمومی مردم تصور کرد، چرا که مانند بارانی که با رحمت بر زمین میبارد، میتواند برای بعضی از افراد تحت تاثیر قرار دهنده باشد.
هوش مصنوعی: تو تنها یک عیب داری و هیچکس نیست که بیعیب باشد، مگر خداوند که یاریدهنده است.
هوش مصنوعی: گفتم تمام مشکل این است که بخشندهای در کنار گنجینهات وجود دارد که میتواند از آن بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: اگر شبان به گرگ درنده اجازه دهد که به دامهایش حمله کند، باید انصاف دهد که وقتی دامها آسیب دیدند، نمیتواند توقع داشته باشد که همه چیز به خوبی پیش برود. در واقع، وقتی که خطر را به جان خود میخرد، باید عواقب آن را هم بپذیرد.
هوش مصنوعی: اگرچه جهان وسیع و شگفتانگیزی است، اما اگر بخشش و عطای تو گنجی بزرگ باشد، این حیرتآورتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: ای تو که توصیفهای زیبایت باعث فخر و افتخار است، و به مدح و ستایش تو در هر گوشهای سخن گفته میشود.
هوش مصنوعی: من از عمق معنای آن موضوع بالا رفتهام، بهگونهای که واژههایش در زبان نمیگنجد.
هوش مصنوعی: کشتی شعر و نظم من از این میترسد که دریای ستایش هرگز پایان ندارد.
هوش مصنوعی: خالق آسمان و زمین، کسی است که بهار و پاییز را به زیبایی میآفریند.
هوش مصنوعی: به خاطر بخششهای تو، هرگز در مدح و ستایش تو سخن نخواهم گفت، ای کسی که هر دو جهان را با بخششهایت پر کردهای.
هوش مصنوعی: دوستی نمیتواند به اندازه و استحکام به دور از هر گونه تردید باشد، مانند پرگاری که بر روی نقطهای ثابت میچرخد و باید در آتش و چالشها آزمایش شود.
هوش مصنوعی: ده سال گذشته و من هنوز نه با دوستانم ملاقات کردهام و نه با خانوادهام.
هوش مصنوعی: نه دل من از لذت بهار بهرهای میبرد و نه تن من از نعمتهای مهرگان برخوردار است.
هوش مصنوعی: من در این دنیا فردی حقیر و کوچک هستم، با این حال شگفتزدهام که نگهبانی برای خود دارم که مرا به خوبی حفظ میکند.
هوش مصنوعی: آرزو دارم که در دژی محکم قرار بگیرم، بهطوری که دیگران دژ مستحکم و استوارم را ببینند.
هوش مصنوعی: دوستان از من روی برگرداندند، نه کسی در کنارم بود و نه کسی با من همصحبت.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که وقتی از کسی دربارهاش سوال میشود و او چیزی نمیگوید، این سکوت میتواند به خاطر دلیلی خاص باشد. گوینده با توجه به نامش، به شدت ناراحت و دلخور است و میخواهد که دیگران از نام او بترسند و هرگز درباره او سوال نکنند. به نوعی این شعر نشاندهندهی احساس خشم و بیعدالتی در برخورد با دیگران است.
هوش مصنوعی: اگر مردهام، باید مرا بپوشانند و اگر زندهام، باید برای نان و زندگیام تلاش کنم.
هوش مصنوعی: هرگاه ارزش واقعی من مورد سنجش قرار گیرد، مثل طلا در این دنیای بزرگ، به اهمیت و کیفیت خود اشاره میکنم.
هوش مصنوعی: من در آتش حبس میشوم و ذوب میشوم، اما امتحان من بر روی سنگها انجام نمیشود.
هوش مصنوعی: من در میان دو کوه بزرگ قرار دارم و جا و مکان من شبیه کوههاست، در حالی که اندوه و غم من نیز همچون کوهها سنگین و فراوان است.
هوش مصنوعی: در آسمان بالای سرم، موجودی مانند اژدها وجود دارد و زمین زیر پای من، شجاعانه مانند یک شیر در نبرد است.
هوش مصنوعی: نه زیر دندان آن بدن ناتوان، و نه با خراش چنگال این دل ترسو.
هوش مصنوعی: اگرچه در سختیها و رنجها شکایت میکنم، اما از غم و درد ناشی از چرخ فلک (سرنوشت) نمیخواهم به زاری بیفتم، حتی اگر به مرگ برسم.
هوش مصنوعی: اگر آسمان کور باشد، هنری در آن ارزش ندارد، و اگر آسمان ناشنوا باشد، فریاد و ناله نیز فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: این دنیا نه روز و شب مشخصی دارد و مانند اسب ابلق است که در ذاتش تغییر و دگرگونی وجود دارد. زندگی پر از ناپایداری و عدم ثبات است.
هوش مصنوعی: اگر زمانه با من چنین بد رفتار کند، چرا باید به این عقل فراوانم افتخار کنم؟
هوش مصنوعی: اگر این بدیها به خاطر چرخش زمان است، پس چرا این بدیها با چرخش زمان همداستان شدهاند؟
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس به بیتابی و دلسوزی من نیست. پس چرا این دنیا به من بیمحبت و سرد شده است؟
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که آرزویشان را داشتند، از روی خوششانسی به همه داده شد و سرشان را به خاطر بخششهای زندگی بالا نگه داشتند.
هوش مصنوعی: ارزش تو به نظراتت همانند ارزش مهر و ماه است و شخصیت تو به دلایل و صفاتت همانند مشک و برازندگی است.
هوش مصنوعی: عمر تو نشاندهنده زوال و فنا است و مقام و شان تو نیز در معرض سقوط و بیاعتباری قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خوشی و رنج در زندگی نپرداز، به نعمتها و لذتها بیندیش و از آنها لذت ببر.
هوش مصنوعی: هر بار که به چهرهات نگاه میکنم، مانند گل تازهای است که در باغی شکفته شده. و هر وقت در جمع تو حاضر میشوم، شادی و نشاطی همچون موسیقی ملایم در دل مینوازد.
هوش مصنوعی: در هر لحظه از زندگی، موقعیتها و فرصتهایی برای انسان فراهم میشود و میتواند به شکلی تازه و مثمر به فعالیت بپردازد.
هوش مصنوعی: همچون ستاره، از تازگیها پرهیز کن و مانند آسمان، از آرزوها فاصله بگیر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جگر تشنگانند بیتوشگان
که بیچارگانند و بیزاوران
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کِی توان
ولیکن مرا هست عذر زنان
یکی هفته ام داد باید زمان
خداوند ما شاه کشورسِتان
که نامی بدوگشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
یکی خانه کردهست فرخاردیس
[...]
به دست آرد از آب حیوان نشان
بخورزو و پس شادزی جاودان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.