گنجور

 
۹۸۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳

 

... چه بازی می کند بنگر تو از دور

فغان از جور این چرخ کهن پیر

به جان آمد دل من از فراقش ...

... عجب گر نشنوی ای نور دیده

فغان و ناله های ما به شبگیر

جهان ملک خاتون
 
۹۸۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

دلم از درد فراق تو به جان آمد باز

جانم از شوق وصالت به فغان آمد باز

مژده ی وصل تو ناگه به جهان دردادند ...

جهان ملک خاتون
 
۹۸۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

فغان و داد ازین روزگار سفله نواز

که دارد اهل مروت بدین صفت به نیاز ...

جهان ملک خاتون
 
۹۸۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

دلبرا بر سر کوی تو فغانست امروز

آتشم از غم تو در دل و جانست امروز ...

جهان ملک خاتون
 
۹۸۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

چند ز دیده خون دل بر رخ جان چکانمش

چند فغان ز عشق تو تا به فلک رسانمش

آتش اشتیاق تو شعله زند درون جان ...

جهان ملک خاتون
 
۹۸۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴

 

نمی بیند دلم از یار خود کام

فغان از دور جور چرخ خودکام

مزاجش توسن و بدخوی و تندست ...

جهان ملک خاتون
 
۹۸۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

 

... وز دیده ز سرگذشت آبم

بگذشت فغان من ز گردون

وز کبر نمی دهی جوابم ...

جهان ملک خاتون
 
۹۸۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷

 

... خود نگویی که از جفا تا کی

بر سر کوی تو فغان دارم

گرچه کردی کناره از سرما ...

جهان ملک خاتون
 
۹۸۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

 

... از درد فراق آن پری رخ

هر شب به فلک رسد فغانم

ای یاد تو مونس دل و جان ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

... چو بلبل وقت گل در بوستانها

بیا بشنو ز دستانها فغانم

ز وصلت گر نداری شاد ما را ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۵

 

... فریادرس ای دوست که فریادرسم نیست

کز چرخ گذشتست ز جور تو فغانم

در وصف دهان و لب و دندان که تو داری ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۰

 

... نگذشت ز راه ستم آن یار جفاجوی

هر چند که از چرخ گذشتست فغانم

گرچه سر برگ من دلخسته نداری ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

... تا چند کنی جور بدین خسته دل ما

از چرخ چهارم بگذشتست فغانم

رحمی بکن آخر به من خسته کزین بیش ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۹

 

... ولیک زحمت آن آستان نمی خواهم

توانم آنکه فغان دارم از تو در کویت

ولیک دردسر دوستان نمی خواهم

جهان ملک خاتون
 
۹۹۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۶

 

... همدمی نیست بجز غصه مرا روز فراق

چاره ای نیست بجز ناله و زاری و فغان

بار دیگر ز خدا دولت وصلت خواهم ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۷

 

... دف و نی دماغ تو را تر کند

ز بلبل تو بشنو به بستان فغان

همی ناله از جان کنم چون هزار ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۱

 

مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من

که در فراق برآمد دو صد فغان از من

روان به پای تو کردم دلی که بود مرا ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۹

 

... خار هجران رخت جان جهانی خسته

گل برآورد فغان در چمن از غایت حسن

گفت ای سرو تو چونی و منم گل دسته ...

جهان ملک خاتون
 
۹۹۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۱

 

... تا کی از حال دل بی خبران بی خبری

دو جهان از غم رویت به فغان افتاده

راه عشق تو به سر پویم از آن روی که هست ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۴

 

... رنجور به غیر تندرستی

فریاد و فغان که نیست ما را

با عشق رخ تو نام هستی

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۱۸۰