فریاد که از دست تو فریاد زنانم
فریاد که بر دوست نه این بود گمانم
با آنکه تو یاد من دلخسته نیاری
خالی نشد از ذکر تو پیوسته زبانم
گر زآنکه نه آنی تو که بودی به حقیقت
من بنده ی بیچاره در اخلاص همانم
من بر سر آنم که کنم جان به فدایش
گر در چمنی جلوه دهد سرو چمانم
زین بیش جفا هم نتوان کرد چو کردی
خون جگر از دیده غم دیده روانم
نگذشت ز راه ستم آن یار جفاجوی
هر چند که از چرخ گذشتست فغانم
گرچه سر برگ من دلخسته نداری
ای وصل رخت آرزوی هر دو جهانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنج عشق صحبت میکند. او به فریاد زدن از غم و عذابی که از دوستش میکشد اشاره دارد و ابراز میکند که با وجود یاد نکردن آن دوست، زبانش همواره در گفتن نام او مشغول است. شاعر خود را بندهای بیچاره توصیف میکند که در عشق این دوست، وفادار باقی مانده است. او آماده است جانش را برای عشقش فدای کند و حتی از جفاهای دوست نیز نمیگذرد، چون قلبش پر از عشق و آرزو برای وصال اوست. در نهایت، او هنوز آرزوی وصال آن دوست را در دل دارد و آن را خواستهای بزرگ میداند.
هوش مصنوعی: به کمک تو و برای رفع مشکلاتم به شدت نیاز دارم، اما هیچ گاه تصور نمیکردم که اینگونه به ناله و فریاد بیفتم.
هوش مصنوعی: با اینکه تو به یاد من نیستی و توجهی به حال من نداری، زبانم همچنان پر از نام تو و صحبت دربارهات است.
هوش مصنوعی: اگر به آن چیزی که بودی نیستی، به راستی من همان بندهی بیچارهای هستم که به خاطر اخلاصی که در قلب دارم، هنوز به تو وابستهام.
هوش مصنوعی: من در تلاشم که برای او جانم را فدای عشقش کنم. حتی اگر در باغی بایستد و در آنجا زیباییاش را به نمایش بگذارد، من هم مانند یک سرو زیبای جوان در کنار او خواهم بود.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوان به من ظلم کرد، چرا که تو پیش از این قلبم را از غم به خون نشاندی و چشمانم را اشکبار کردی.
هوش مصنوعی: یار بیرحم من هرگز از مسیر ستم و ظلم خود پا پس نمیکشد، حتی اگر زمان و سرنوشت به نفع من پیش رود، من همچنان در غم و اندوه هستم.
هوش مصنوعی: هرچند که تو در کنار من نیستی و قلبم غمگین است، اما زیبایی تو همیشه در آرزوی من است و به تو فکر میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم
من روی تو را ای بت مانند ندانم
هر گه که برآیی به سر کو به تماشا
خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم
هجرانت دمار از من بیچاره برآورد
[...]
جانا ز غم عشق تو امروز چنانم
کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم
بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم
وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم
زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس
[...]
چون آینه رازنما باشد جانم
تانم که نگویم نتوانم که ندانم
از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز
سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم
ای طالب بو بردن شرط است به مردن
[...]
ماهی رود و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من می گذرانم
گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»
من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟
یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن
[...]
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
زان پیش که روزی به غمت میگذرانم
گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم
بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.