گنجور

 
۹۴۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

... میان زمره ی عشاق بنده را جستند

فغان و بانگ برآمد که نیست داخل ما

امید بود که دور از تو یک زمان نشوم ...

جهان ملک خاتون
 
۹۴۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

... ز درد روز فراقت سپر در آب انداخت

چو بلبل از غم رویش بسی فغان کردم

گل از لطافت رویش به ما نمی پرداخت ...

جهان ملک خاتون
 
۹۴۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

... گفتا که دلش چو سنگ خاراست

فریاد و فغان ما ز حد رفت

بر ما نظر ار کنی خداراست

جهان ملک خاتون
 
۹۴۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

... نغمه ی بلبل شنو در بوستان بر روی گل

وآن فغان و ناله و آشوب کز دستان ماست

گفت سروی ناز دیدم در کنار جویبار ...

جهان ملک خاتون
 
۹۴۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

... گر بگذرد به گوشه ی بستان روان قدش

آرد فغان زار که روح و روان ماست

چون بلبلان به وقت گل اندر میان باغ

از شوق روی دوست به هر سو فغان ماست

طوطی جانم از لب تو بس نمی کند ...

جهان ملک خاتون
 
۹۴۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

... ناوک غمزه دگر بر دل رنجور مزن

که چو ابروت فغانم به فلک پیوستست

جهان ملک خاتون
 
۹۴۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

دلم ز درد فراقش فغان برآوردست

مرا فراق عزیزان ز جان برآوردست ...

جهان ملک خاتون
 
۹۴۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

... به میدان جفا گویی پسندست

فغان و ناله و زاری درویش

اگر بر هر سر کویی پسندست ...

جهان ملک خاتون
 
۹۴۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

... ز عشق گل میان بوستانها

فغان بلبل و بانگ هزارست

بیا یک دم که با هم خوش برآییم ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

... آخر ز روی رحمت فریاد خستگان رس

کز دست دادخواهان در کوی تو فغانست

ده روز ای دل آخر خوش دار خویشتن را ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

... ز شوق آن رخ همچون گل تو

ز دستانها به بستانها فغانست

ز زلفین تو خرسندم به بویی ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

... شبی تا صبح خوابم نیست در چشم

همه روزم ز درد او فغانست

نباشد در مزاجش مهربانی ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

... گر بشنود آهی که کشم از دل محزون

گوید به سر کوی من آخر چه فغانست

هرچند دعا گویمش او روی بتابد ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

... چون دهم پیش کسی شرح که درمان منست

در فراق گل روی تو فغان می دارم

در دلت گشت که این بلبل بستان منست ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... بوی وصلت در دماغ جان نمی آید از آن

بر سر کوی تو شبها جز فغانم هیچ نیست

یک زمان بخرام و بنشین در سراب چشم من ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

... به پرسشی و سلامی ز دوست خرسندم

فغان و داد ز جور و جفاش کان هم نیست

هلال عید اگرچه به چشم خلق نکوست ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

... چوپای حسرتم ای دل به خاک غربت ماند

فغان که یار و دیارم ز دست خواهد رفت

اگر به کلبه ی احزان ما دهد تشریف ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

... ز آهم ار بنشیند بر آینه گردی

فغان ز خلق برآید که ماهتاب گرفت

به نوبهار کسی را که نیست عقل معاش ...

جهان ملک خاتون
 
۹۵۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

... شست سر زلف یار بگرفت

از عشق جهان فغان برآورد

وز نام تو افتخار بگرفت

جهان ملک خاتون
 
۹۶۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

... ز مهر روی توأم آتشیست در سینه

که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد

نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری ...

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۱۸۰