گنجور

 
جهان ملک خاتون

دستم ز غمت نگار بگرفت

از دیده و ره گذار بگرفت

مهجور دو دیدهٔ جهان بین

بی دیدن تو غبار بگرفت

مهر رخ تو در این دل من

ای دیده به روزگار بگرفت

ناخورده شرابی از لبانت

از چشم تواَم خمار بگرفت

ناچیده گلی ز باغ وصلت

سرتاسر دیده خار بگرفت

دل رفت و دو دست شوق بر سر

شست سر زلف یار بگرفت

از عشق جهان فغان برآورد

وز نام تو افتخار بگرفت

 
 
 
گلها برای اندروید